سلطنت راز آلود

//سلطنت راز آلود//
پارت 50

جیمین : اینجا چه خبره ؟
ویویان که تا آن لحظه نزاره گر رفتار های جیمین بود نگاهش بین دستان آن ها چرخید دست الویز از فشار زیادی به رنگ کبودی در آمده بود
با دیدن وضعیت دست او سعی در کنترل کردن عصبانیت اش داشت که مبادا کار اشتباهی انجام دهد و خطاب به جیمین گفت
ویویان : عالیجناب این رفتار....
جیمین همان گونه که نگاهش را به صورت همسرش دوخت بود دستش را به معنی اینکه حرف را ادامه ندهد بلند کرد و باعث قطع شدن حرف ویویان شد
جیمین : با تو حرفی ندارم
.......
الویز به قدری به واکنش جیمین فکر می‌کرد که درد دست‌ هیچ اهمیت برایش نداشت و این خاطر مچ دست را از میان دستای جیمین بیرون کشیده و انگشتانش را میان انگشت های جفت شده او قفل کرد و صورتش را به صورت جیمین نزدیک کرد و زمزمه وارد گفت
الویز : بهتره بریم یجای دیگه حرف بزنیم من بهت توضیح میدم
جیمین نگاهی‌ به الویز دست که به تمام توانش در دست‌ او را گرفته بود انداخت و متقابلا دستش را محکم گرفت
و بدون هیچ حرف دیگری او را دنبال خودش به سمته قصر میکشید
الویز قبل از آن ویویان از دیدش محو بشه نگاهی به پشت سرش انداخت که ویویان با‌ چهره نگران به رفتن آن ها نگاه می‌کرد
در مقابل چشمان متعجب همه افراد قصر کنیز ها و اشراف زاده ها با قدم های بلند به سمته اقامت گاه میرفت اند الویز نگاهی به نیم روخ جیمین دوخته بود چندین بار ازش خواسته بود که آرامش خود را حفظ کنه و کمی آرام تر راه بروند اما او بدون حتا نیم نگاهی بهش راه خودش را میرفت
......
وارد اقامت گاه شدند و دست همسرش را با شتاب رها کرد الویز تعادلش را حفظ کرد و صاف ایستاد جیمین به سمتش قدم برداشت و صورتش را مماس صورت او قرار داد
الویز....چرا درمقابل تو انقدر ضعیف میشم اون دوشیزه جنگجوی و بی‌پروا کجاست چرا وقتی توی چشمات خیره میشم انگار تمام کلمات رو از یاد می‌برم
لحظاتی را در چشمان هم خیره بودن الویز انتظار هر رفتاری‌ را از او داشت جز‌ سکوت آن نگاه سردرگم برایش نا آشنا بود برعکس دفعات قبل نه عصبانیت نه خشم فقد سردی نگاهش را به او دوخته بود
به قدر سرد که از عمق وجود احساس سرما میکرد
الویز : جیمین من..
جیمین دست‌ را بلند کرد و انگشت اشاره اش را روی لب های همسرش گذاشت و با لحنی‌ سرد تر از نگاهش گفت
جیمین : چی باعث شد فکر کنی توضیح دادن تو برام مهمه تو هیچ ارزشی نداری فهميدی
نگاه الویز حال رنگ غمناکی به خودش آن حرف شوهرش بد تر از هزاران چاقویی بود که را شکافته
انگشت را از روی لب های او پایین آورد و به سمته در قدم برداشت و جلوی چشمان متعجب الویز اقامت گاه را ترک کردن
دیدگاه ها (۰)

//سلطنت راز آلود//پارت 51او عاشق بود ولی عاشق شدن یک پادشاه ...

پارت حذف شده

//سلطنت راز آلود//پارت 49ویویان : ریونا لطفا این بهترین کاره...

//سلطنت راز آلود//پارت 48عشق گاهی اقتدار گاهی سقوط گاهی درد ...

( گناهکار ) ۸۴ part جیمین کلافه چشم هایش را چرخواند و در نها...

( گناهکار ) ۸۰ part جیمین بازو های همسرش رو فشرد و گفت : به ...

( گناهکار ) ۸۳ part جیمین کلافه درحال خشک کردن ظرف ها بود یو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط