part 16
part 16
ات
صبح بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و یه لباس خیلی خوشگل پوشیدم موهامو درست کردم و از اتاقم رفتم آشپز خونه مشغول درست کردن صبحانه شدم
صبحانه رو درست کردم و میزو چیدم اما کوکی هنوز بیدار نشده بود منم رفتم ستمه اتاقش تا بیدارش کنم چند دفعه درو زدم اما جواب نداد منم رفتم داخل اتاق خواب بود منم رفتم کنارش رویه تخت نشستم و موهاشو نوازش میکردم خیلی ناز خواب بود داشتم موهاشو نوازش میکردم که چشماشو باز کرد
جونکوک: داری چیکار میکنی
ات: مع معذرت میخوام
خواستم بلند شم که یهو دستمو گرفت و منو انداخت رویه تخت و روم خیم زد
جونکوک: خیلی خوشگل شدی رنگ صورتی بیشتر از هر رنگی بهت میاد یچیزی ازت می پرسم
قلبت تند میزنه
ات: ن. نه ن. نه. اینجوری نیست
جونکوک: اگه این کارو بکنم چی
صورتمو نزدیک صورتش کردم
ات
آنقدر صورتامون نزدیک هم بود که نفساش به صورتم می خورد
جونکوک: حالا چی
ات: آ.. اشپز خونه گاز روشنه باید برم
(با لکنت )
هولش دادم و زود از تخت بلند شدم و با بدو بدو از اتاق رفتم بیرون
جونکوک
فقط میخوام بدونم بهم حسی داری یه نه
ات
زود رفتم تویه آشپز خونه
دستمو گذاشتم رویه قلبم چرا انقدر تند میزنه چرا آنقدر گرمه اب تشنم شده
زود یه لیوان آب خوردم چرا قلبم اینجوری میزنه نکنه عاشقش شدم نه نه این امکان نداره من نمیدونم اون کیه یا اون اصلا هیچ حسی بهم نداره نمیدونم شایدم داشته باشه
اوف چی میگم
رفتم سره میز صبحانه نشستم یکم گذشت که کوکی هم اومد و جلوم رویه صندلی نشست
کوکی و شروع به خوردن صبحانه کرد
من اصلا سرمو بالا نیاوردم نمی تونستم تویه چشماش نگاه کنم خجالت می کشیدم
جونکوک: میتونی بالا رو نگاه کنی
ات: چی ار اره . . میتونم (با خجالت)
جونکوک: دادشت کجاست
ات: اون تویه نیویورکه
جونکوک: پس تو رو تنها اینجا گذاشته
ات: نه اینجوری نیست اون واسیه اینکه اونجا کار میکنه رفته اونجا
جونکوک: اسمه دادشت چیه
ات: اسمش پارک
مین وو : هنوز که اینجایی
ات
همینکه میخواستم اسمه دادشمو بگم مین وو پرید تو حرفم
جونکوک: گفتم سره صبحانه خوردن مزاحم نشو
مین وو: به تو چه هروقت دلم خواست میام
ات: باشه باشه بهس نکنید مین وو کاری داشتی
مین وو: اره میخوام باهات حرف بزنم
ات: باشه بگو می شنوم
مین وو: اینجا نه بریم اتاق
ات: باشه
جونکوک: نه نرو هی تو (روبه مین وو) هر حرفی که داری همینجا بزن ات داره صبحانه میخوره
مین وو: به تو چه ات بیا بریم
خواستم دستشو بگیرم اما اون پسره نزاشت
جونکوک
وقتی میخواست دسته ات رو بگیره ولی من نزاشتم و دسته مین وو رو هول دادم
اسلاید 2؛ لباس ات
اسلاید3؛ کفشای ات
ادامه دارد ^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
ات
صبح بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و یه لباس خیلی خوشگل پوشیدم موهامو درست کردم و از اتاقم رفتم آشپز خونه مشغول درست کردن صبحانه شدم
صبحانه رو درست کردم و میزو چیدم اما کوکی هنوز بیدار نشده بود منم رفتم ستمه اتاقش تا بیدارش کنم چند دفعه درو زدم اما جواب نداد منم رفتم داخل اتاق خواب بود منم رفتم کنارش رویه تخت نشستم و موهاشو نوازش میکردم خیلی ناز خواب بود داشتم موهاشو نوازش میکردم که چشماشو باز کرد
جونکوک: داری چیکار میکنی
ات: مع معذرت میخوام
خواستم بلند شم که یهو دستمو گرفت و منو انداخت رویه تخت و روم خیم زد
جونکوک: خیلی خوشگل شدی رنگ صورتی بیشتر از هر رنگی بهت میاد یچیزی ازت می پرسم
قلبت تند میزنه
ات: ن. نه ن. نه. اینجوری نیست
جونکوک: اگه این کارو بکنم چی
صورتمو نزدیک صورتش کردم
ات
آنقدر صورتامون نزدیک هم بود که نفساش به صورتم می خورد
جونکوک: حالا چی
ات: آ.. اشپز خونه گاز روشنه باید برم
(با لکنت )
هولش دادم و زود از تخت بلند شدم و با بدو بدو از اتاق رفتم بیرون
جونکوک
فقط میخوام بدونم بهم حسی داری یه نه
ات
زود رفتم تویه آشپز خونه
دستمو گذاشتم رویه قلبم چرا انقدر تند میزنه چرا آنقدر گرمه اب تشنم شده
زود یه لیوان آب خوردم چرا قلبم اینجوری میزنه نکنه عاشقش شدم نه نه این امکان نداره من نمیدونم اون کیه یا اون اصلا هیچ حسی بهم نداره نمیدونم شایدم داشته باشه
اوف چی میگم
رفتم سره میز صبحانه نشستم یکم گذشت که کوکی هم اومد و جلوم رویه صندلی نشست
کوکی و شروع به خوردن صبحانه کرد
من اصلا سرمو بالا نیاوردم نمی تونستم تویه چشماش نگاه کنم خجالت می کشیدم
جونکوک: میتونی بالا رو نگاه کنی
ات: چی ار اره . . میتونم (با خجالت)
جونکوک: دادشت کجاست
ات: اون تویه نیویورکه
جونکوک: پس تو رو تنها اینجا گذاشته
ات: نه اینجوری نیست اون واسیه اینکه اونجا کار میکنه رفته اونجا
جونکوک: اسمه دادشت چیه
ات: اسمش پارک
مین وو : هنوز که اینجایی
ات
همینکه میخواستم اسمه دادشمو بگم مین وو پرید تو حرفم
جونکوک: گفتم سره صبحانه خوردن مزاحم نشو
مین وو: به تو چه هروقت دلم خواست میام
ات: باشه باشه بهس نکنید مین وو کاری داشتی
مین وو: اره میخوام باهات حرف بزنم
ات: باشه بگو می شنوم
مین وو: اینجا نه بریم اتاق
ات: باشه
جونکوک: نه نرو هی تو (روبه مین وو) هر حرفی که داری همینجا بزن ات داره صبحانه میخوره
مین وو: به تو چه ات بیا بریم
خواستم دستشو بگیرم اما اون پسره نزاشت
جونکوک
وقتی میخواست دسته ات رو بگیره ولی من نزاشتم و دسته مین وو رو هول دادم
اسلاید 2؛ لباس ات
اسلاید3؛ کفشای ات
ادامه دارد ^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
۶.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.