عشق تلخ
عشق تلخ
part 23
#رضا
تقریبا شب شده بود:)
خیلی خوابیده بودم
مادرم در زد و اومد تو
_رضا مامان
+جانم
_یکی به گوشیت زنگ زد فکر کنم زنت بود
+من رو این جمله(زنت بود خیلی حساس بودم)) با عصبانیت گفتم مامان اون زن..یکه زنم نیست.من عمرا اینو زن خودم بدونم تو که ماجرای منو میدونی قربونت برم
_مامان اون اسمش تو شناسنامته. دیگه زنته پسرم.حالا ازینا بگذریم شاید بخواد جلوت گارد بگیره که چرا رفتی خونه مامانت اینا.حداقل تا شام بمون باباتو ببینی دورت بگردم
+چشم اونم بگه من ک نمیرم تا بعد شام صبر میکنم
_باشه من برم به غذام سر بزنم
ارسلان اومد پیشم
جانم ارسلان
_رضا داداش از دنیا خبر نداری
+نه.ارسلان اصن حالم اوکی نیست.همش تصویره دینا روبرومه.چیکارکنم .تاوان چیو میدم که یه بار دیدمش و فرصت نکردم دوباره ببینمش
_عشق دردسر داره داداش اوکی میشی بقران.رابطه منو دیانا رو همون اولاش میدیدی.بیا بغله داداش درکت میکنم...
#دنیا
شب شده بود
من سرم رو بالشت بود،رو یه زمین خیلی سرد خوابیده بودم و دیه حسی نداشتم
دلشوره ی عجیبی تو دلم بود
انگار تو غذاهام خواب اور میریختن که انقد میخوابیدم
دیدم در باز شد
ی زن وارد اتاق شد ترسیدم زنی که ظهر اومده بود باشه
دیدم اون لباسه خدامتکارا رو داره.اومد سمتم بهم یه گوشیه کوچیک داد و گف:دختر خانم.من اسمم نازنینه.از همون اول ک دیدیمت مهرت به دلم نشست.خانم نمیدونه دارم اینکارو میکنم وگرنه منو میکشه.بیا این گوشیو بگیر واسه خانوادت زنگ بزن نگران نشن.من میدونم تو با اقا رضا در ارتباطی.تا خواستم بگم نه اینطور نیست گف شماره اونم از گوشیه خانم اینجا سیو کردم
از لهجش معلوم بود گیلانی بود.خیلی مهربون بود
بهش گفتم مرسی خوشگل خانم.جبران میکنم
به لبخند مهربون زد و رفت
و منی ک تو دلم غوغا بود
#پانیذ
با دیانا تو همون کافه ای ک قرار داشتیم حاضر شدم
دیانا
_سلااام خوشگله
+سلامممم عشق من
_همدیگرو بغل کردیم.حدود ۲مین تو بغل هم بودیم.انگار تو بغل دنیا بودم.چقد دلم واسه بوش تنگ شده بود.اون بحثش با همه جدا بود
سر میز نشستیم
یه غم خاصی تو چشای هم حس میکردیم
بغضش گرفته بود
یه قطره از اشکش ریخت
اون حالش از من خرابتر بود
رفتم کنارش نشستم و اشکشو پاک کردم.خودمم زیر ماسک گریه میکردم.از حالت چشامون میشد فهمیده داغون تر از همیشه بودیم
بهش گفتم
+عشق پانیذ قربونت برم قول میدم پیداش میکنیم((بغض))
_پان....پانی..ذ اون الان یک هفتس نیس....گجاعهههه.مامانم فهمید.اونم حالش اوکی نی.دنیا .دنیای هممون بود.اون بحثش با ماها خیلی فرق میکنه اون مهربون ترینه
+میخوای یه چیزی بخوریم بریم پیشه مامانش
_آره آره
ادامه دارد
ب مناسبت ۲۰۰ تاییمون سعی میکنم امشب یه پارت دیگم بدممممممممممم
ادامه دارد...
part 23
#رضا
تقریبا شب شده بود:)
خیلی خوابیده بودم
مادرم در زد و اومد تو
_رضا مامان
+جانم
_یکی به گوشیت زنگ زد فکر کنم زنت بود
+من رو این جمله(زنت بود خیلی حساس بودم)) با عصبانیت گفتم مامان اون زن..یکه زنم نیست.من عمرا اینو زن خودم بدونم تو که ماجرای منو میدونی قربونت برم
_مامان اون اسمش تو شناسنامته. دیگه زنته پسرم.حالا ازینا بگذریم شاید بخواد جلوت گارد بگیره که چرا رفتی خونه مامانت اینا.حداقل تا شام بمون باباتو ببینی دورت بگردم
+چشم اونم بگه من ک نمیرم تا بعد شام صبر میکنم
_باشه من برم به غذام سر بزنم
ارسلان اومد پیشم
جانم ارسلان
_رضا داداش از دنیا خبر نداری
+نه.ارسلان اصن حالم اوکی نیست.همش تصویره دینا روبرومه.چیکارکنم .تاوان چیو میدم که یه بار دیدمش و فرصت نکردم دوباره ببینمش
_عشق دردسر داره داداش اوکی میشی بقران.رابطه منو دیانا رو همون اولاش میدیدی.بیا بغله داداش درکت میکنم...
#دنیا
شب شده بود
من سرم رو بالشت بود،رو یه زمین خیلی سرد خوابیده بودم و دیه حسی نداشتم
دلشوره ی عجیبی تو دلم بود
انگار تو غذاهام خواب اور میریختن که انقد میخوابیدم
دیدم در باز شد
ی زن وارد اتاق شد ترسیدم زنی که ظهر اومده بود باشه
دیدم اون لباسه خدامتکارا رو داره.اومد سمتم بهم یه گوشیه کوچیک داد و گف:دختر خانم.من اسمم نازنینه.از همون اول ک دیدیمت مهرت به دلم نشست.خانم نمیدونه دارم اینکارو میکنم وگرنه منو میکشه.بیا این گوشیو بگیر واسه خانوادت زنگ بزن نگران نشن.من میدونم تو با اقا رضا در ارتباطی.تا خواستم بگم نه اینطور نیست گف شماره اونم از گوشیه خانم اینجا سیو کردم
از لهجش معلوم بود گیلانی بود.خیلی مهربون بود
بهش گفتم مرسی خوشگل خانم.جبران میکنم
به لبخند مهربون زد و رفت
و منی ک تو دلم غوغا بود
#پانیذ
با دیانا تو همون کافه ای ک قرار داشتیم حاضر شدم
دیانا
_سلااام خوشگله
+سلامممم عشق من
_همدیگرو بغل کردیم.حدود ۲مین تو بغل هم بودیم.انگار تو بغل دنیا بودم.چقد دلم واسه بوش تنگ شده بود.اون بحثش با همه جدا بود
سر میز نشستیم
یه غم خاصی تو چشای هم حس میکردیم
بغضش گرفته بود
یه قطره از اشکش ریخت
اون حالش از من خرابتر بود
رفتم کنارش نشستم و اشکشو پاک کردم.خودمم زیر ماسک گریه میکردم.از حالت چشامون میشد فهمیده داغون تر از همیشه بودیم
بهش گفتم
+عشق پانیذ قربونت برم قول میدم پیداش میکنیم((بغض))
_پان....پانی..ذ اون الان یک هفتس نیس....گجاعهههه.مامانم فهمید.اونم حالش اوکی نی.دنیا .دنیای هممون بود.اون بحثش با ماها خیلی فرق میکنه اون مهربون ترینه
+میخوای یه چیزی بخوریم بریم پیشه مامانش
_آره آره
ادامه دارد
ب مناسبت ۲۰۰ تاییمون سعی میکنم امشب یه پارت دیگم بدممممممممممم
ادامه دارد...
۱۴.۶k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.