اشک حسرت پارت۸۷
#اشک حسرت #پارت۸۷
آسمان :
بعد از جشن تولد اماده ای رفتن شدیم از مهتاب خانم وهدیه خدا حافظی کردم داشتم پالتوم رو می پوشیدم حمید که بیرون بود اومد داخل وگفت : میرین ؟
آیدین : اره ..حمید یه لحظه بیا با رفتن اونا که رفتن بیرون امید اومد کنارم وگفت : قهری باهام خواهر کوچلو
نگاهش کردم ورفتم بیرون رفتم کنار آیدین وگفتم : سوئیچ رو بده
سوئیچ رو داد بهم از حمید خداحافظی کردم ورفتم تو ماشین نشستم نمی دونم آیدین چی داشت به حمید می گفت که ناراحت به نظر می رسید دلم می خواست کله ای آیدین رو بکنم بخاطر عشق مسخره اش با منو دوستاش چیکار کرده بود .
با صدای دربرگشتم نشست پشت فرمون
آیدین : سوئیچ
سوئیچ رو دادمش دستمو گرفت وفشار داد وماشینو روشن کرد
- ولم کن ...آیدین ولم کن
آیدین : خیلی بی چشم رویی تو دیگه زن منی نشستی پسره رو ازروبردی تا بلند شد رفت هنوزم دلت پیششه ...
- چیزی عوض نمیشه
با خشم نگاهم کرد ومحکم زد تو دهنم ازپشت موهام گرفت وبا خشم گفت : می دونم باهات چیکار کنم به عذای سعید می نشونمت ...
- ولم کن ...
دستشو گاز گرفتم زد رو ترمز وچنگ زد به گلوم
- چیکار می کنی دیونه ...آیدین ...
داشتم خفه می شدم رهام کرد سرم محکم خورد به شیشه بغل دستم وشکست پشت سرم داغ شده بود
حتا گریه هم نکردم تا برگشتیم خونه به شدت سرگیجه داشتم وداشتم از حال می رفتم .
- آسمان ...
بغلم کرد وگفت : خدای من آسمان سرت شکسته وقتی شیشه می شکست فکر می کرد من از آهنم
ازش متنفر بودم از حال رفتم ودلم می خواستم از خدا جونم رو بگیره
- عزیزم ...آسمان خانم
چشامو باز کردم پانیذ بالای سرمن چیکار می کرد
- کجام
پانیذ : بیمارستان عزیزم
- تو چرا اینجایی؟
پانیذ : من کارآموزم عزیزم
بهم لبخندی زدوگفت : چیزی می خوای برات بیارم
- ساعت چنده؟
پانیذ : عصره دیگه الان تو هم مرخصی همسرتون بیرونه
اشک از چشام سرازیر شد ناراحت نگاهم کرد وگفت : برات پرونده درست کردم می تونی ازش شکایت کنی
- چیزی نیست
پانیذ : معلوم چیزی نیست
سرک سروم رو ازدستم درآوردوگفت : می تونی راه بری به همسرتون بگم بیاد
هم زمان آیدین اومد تو اتاق وبا دیدن پانیذ تعجب کرد می خواست دستم رو بگیره دستمو کشیدم وباخشم نگاهش کردم
آسمان :
بعد از جشن تولد اماده ای رفتن شدیم از مهتاب خانم وهدیه خدا حافظی کردم داشتم پالتوم رو می پوشیدم حمید که بیرون بود اومد داخل وگفت : میرین ؟
آیدین : اره ..حمید یه لحظه بیا با رفتن اونا که رفتن بیرون امید اومد کنارم وگفت : قهری باهام خواهر کوچلو
نگاهش کردم ورفتم بیرون رفتم کنار آیدین وگفتم : سوئیچ رو بده
سوئیچ رو داد بهم از حمید خداحافظی کردم ورفتم تو ماشین نشستم نمی دونم آیدین چی داشت به حمید می گفت که ناراحت به نظر می رسید دلم می خواست کله ای آیدین رو بکنم بخاطر عشق مسخره اش با منو دوستاش چیکار کرده بود .
با صدای دربرگشتم نشست پشت فرمون
آیدین : سوئیچ
سوئیچ رو دادمش دستمو گرفت وفشار داد وماشینو روشن کرد
- ولم کن ...آیدین ولم کن
آیدین : خیلی بی چشم رویی تو دیگه زن منی نشستی پسره رو ازروبردی تا بلند شد رفت هنوزم دلت پیششه ...
- چیزی عوض نمیشه
با خشم نگاهم کرد ومحکم زد تو دهنم ازپشت موهام گرفت وبا خشم گفت : می دونم باهات چیکار کنم به عذای سعید می نشونمت ...
- ولم کن ...
دستشو گاز گرفتم زد رو ترمز وچنگ زد به گلوم
- چیکار می کنی دیونه ...آیدین ...
داشتم خفه می شدم رهام کرد سرم محکم خورد به شیشه بغل دستم وشکست پشت سرم داغ شده بود
حتا گریه هم نکردم تا برگشتیم خونه به شدت سرگیجه داشتم وداشتم از حال می رفتم .
- آسمان ...
بغلم کرد وگفت : خدای من آسمان سرت شکسته وقتی شیشه می شکست فکر می کرد من از آهنم
ازش متنفر بودم از حال رفتم ودلم می خواستم از خدا جونم رو بگیره
- عزیزم ...آسمان خانم
چشامو باز کردم پانیذ بالای سرمن چیکار می کرد
- کجام
پانیذ : بیمارستان عزیزم
- تو چرا اینجایی؟
پانیذ : من کارآموزم عزیزم
بهم لبخندی زدوگفت : چیزی می خوای برات بیارم
- ساعت چنده؟
پانیذ : عصره دیگه الان تو هم مرخصی همسرتون بیرونه
اشک از چشام سرازیر شد ناراحت نگاهم کرد وگفت : برات پرونده درست کردم می تونی ازش شکایت کنی
- چیزی نیست
پانیذ : معلوم چیزی نیست
سرک سروم رو ازدستم درآوردوگفت : می تونی راه بری به همسرتون بگم بیاد
هم زمان آیدین اومد تو اتاق وبا دیدن پانیذ تعجب کرد می خواست دستم رو بگیره دستمو کشیدم وباخشم نگاهش کردم
۱۵.۹k
۲۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.