پدر خوانده پارت ۱۱
کوک:اتفاقا میکنم
ویو کوک: گردنش وسوسم میکرد زبونمون روی گردنش کشیدم و بوسیدمش دیگه کم کم داشت مارک میشد که یونا اومد جدا شدم و رفتم تا لباس بپوشم
ات:چطور بود؟*خنده*
یونا:چی چطور بود؟
ات:دیشب؟*خنده*
یونا:ف...فهمیدی؟
ات:گاو که نیسم
یونا:ممنون
کوک:در مورد چی حرف میزنید؟
ات:هیچی یه چیزیه بین من و یونا*نیشخند*
کوک:تنبیه؟
ات:نههههههههه شیر نوزاد میخورماااااا
کوک:تهدید میکنیییییی؟ وایسا ببیننمممم
ات:باچه ببقجید تنبیه نچونی ها( 🥺)
کوک : باشه نمیکنم من کار دارم باید برم
یونا:منم باید برم
کوک:نمیتونی بمونی؟
یونا:نه راستش مامانم اینجاس
کوک:خب الان ات و چیکار کنیم؟
ات:مشکلی نیست
کوک:من زود میام به چیزی دست نزنی ها
ات:بابا ۴ سالم نیس
ویو ات:تا دم در برای بدرقه رفتم که لوکا رو دیدم
لوکا:اتتتت؟
ات:لوکاااااا؟*خنده *
کوک:ات*باز فشار میشود*
ات:بابا میشه برم خونه لوکا؟
کوک:نه
یونا:خب بزار بیاد خونه خودت
کوک:هووف باشهههه
ات:میسیییییی
ویو ات: بابا و یونا رفتن من و لوکا هم رفتیم توی خونه نشستیم روی کاناپه
ات:خب چیکار کنیم؟
لوکا:فیلم؟
ات:پاپ کورن؟
لوکا:یسسس
ات:فیلمو پیدا کن الان میام*خنده*
ویو ات: پاپ کورن رد برداشتم و رفتیم پای tv فیلمش ترسناک بود چند بار واقعا ترسیدم که لوکا فهمید
که کشیدم توی بغلش و موهام رو نازی کرد دیگه چیزی نگفتم و فیلم رو دیدیم
ویو کوک: دلم نمی خواست ات با این پسره تنها باشه از اول تا آخر دوربین رو چک میکردم چطوری دختر من و کشیده بغلششش به قرآن میکشمت فیلم تموم شد و رفتن توی اتاق متاسفانه توی اتاقا دوربین نبود
یه کبریت میزدی زیرم میترکیدم اهه امروز تولد اته و خواستم سوپرایز کنم ولی انگار بدتر کردم
ویو ات:فیلم که تموم شد رفتیم توی اتاق و کمیک خوندیم بابا پیام داد آماده بشم قراره بریم جایی با لوکا خدافظی کردم و لبلس خوشگل شیری رنگی
ویو کوک: گردنش وسوسم میکرد زبونمون روی گردنش کشیدم و بوسیدمش دیگه کم کم داشت مارک میشد که یونا اومد جدا شدم و رفتم تا لباس بپوشم
ات:چطور بود؟*خنده*
یونا:چی چطور بود؟
ات:دیشب؟*خنده*
یونا:ف...فهمیدی؟
ات:گاو که نیسم
یونا:ممنون
کوک:در مورد چی حرف میزنید؟
ات:هیچی یه چیزیه بین من و یونا*نیشخند*
کوک:تنبیه؟
ات:نههههههههه شیر نوزاد میخورماااااا
کوک:تهدید میکنیییییی؟ وایسا ببیننمممم
ات:باچه ببقجید تنبیه نچونی ها( 🥺)
کوک : باشه نمیکنم من کار دارم باید برم
یونا:منم باید برم
کوک:نمیتونی بمونی؟
یونا:نه راستش مامانم اینجاس
کوک:خب الان ات و چیکار کنیم؟
ات:مشکلی نیست
کوک:من زود میام به چیزی دست نزنی ها
ات:بابا ۴ سالم نیس
ویو ات:تا دم در برای بدرقه رفتم که لوکا رو دیدم
لوکا:اتتتت؟
ات:لوکاااااا؟*خنده *
کوک:ات*باز فشار میشود*
ات:بابا میشه برم خونه لوکا؟
کوک:نه
یونا:خب بزار بیاد خونه خودت
کوک:هووف باشهههه
ات:میسیییییی
ویو ات: بابا و یونا رفتن من و لوکا هم رفتیم توی خونه نشستیم روی کاناپه
ات:خب چیکار کنیم؟
لوکا:فیلم؟
ات:پاپ کورن؟
لوکا:یسسس
ات:فیلمو پیدا کن الان میام*خنده*
ویو ات: پاپ کورن رد برداشتم و رفتیم پای tv فیلمش ترسناک بود چند بار واقعا ترسیدم که لوکا فهمید
که کشیدم توی بغلش و موهام رو نازی کرد دیگه چیزی نگفتم و فیلم رو دیدیم
ویو کوک: دلم نمی خواست ات با این پسره تنها باشه از اول تا آخر دوربین رو چک میکردم چطوری دختر من و کشیده بغلششش به قرآن میکشمت فیلم تموم شد و رفتن توی اتاق متاسفانه توی اتاقا دوربین نبود
یه کبریت میزدی زیرم میترکیدم اهه امروز تولد اته و خواستم سوپرایز کنم ولی انگار بدتر کردم
ویو ات:فیلم که تموم شد رفتیم توی اتاق و کمیک خوندیم بابا پیام داد آماده بشم قراره بریم جایی با لوکا خدافظی کردم و لبلس خوشگل شیری رنگی
۴۷.۲k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.