چند روز بعد از کنسرت فضای خوابگاه دیگه اون آرامش همیشگی

چند روز بعد از کنسرت، فضای خوابگاه دیگه اون آرامش همیشگی رو نداشت.
همه چیز مثل قبل به نظر می‌رسید... ولی یه چیزی فرق کرده بود.

جیمین، هر وقت می‌تونست، دنبال ات می‌رفت. براش خوراکی می‌خرید، کتاب‌های کوچیک هدیه می‌داد و همیشه می‌خواست پیشش بشینه.

کوک، تو تمرین‌ها، بهانه می‌آورد که ات کنارش وایسه یا تو استراحت‌ها براش آب بیاره.
تهیونگ هم، هر وقت فرصت پیدا می‌کرد، ات رو جدا می‌کشید تا باهاش تنها حرف بزنه، دستش رو بگیره یا براش آهنگ بزنه.

کم‌کم حسادت‌ها داشت بیرون می‌زد.
یه شب، وقتی همه تو سالن نشسته بودن، تهیونگ گفت:
«ات، فردا وقت داری بریم بیرون؟ من یه جایی می‌خوام نشونت بدم.»

جیمین بلافاصله گفت:
«ات، گفتی فردا با من میری کافه... یادت رفته؟»

کوک هم دست به سینه ایستاد و گفت:
«اصلا قرار بود با من تمرین کنی فردا!»

نگاه‌ها تیز شده بود. سکوت ات، مثل بنزین روی آتیش بود. هیچکدوم نمی‌خواست کوتاه بیاد.

تهیونگ با اخم گفت:
«تو همیشه جلو می‌پری جیمین.»

جیمین جواب داد:
«حداقل من مثل بعضیا ادعا نمی‌کنم وقتی چیزی ندارم بگم.»

کوک هم وسط حرفشون پرید و گفت:
«کافیه دیگه! اونی که ات دوست داره، خودش انتخاب می‌کنه!»

جو سالن داغ شده بود. همه عصبی و مضطرب بودن.
ات، که تا اون لحظه فقط با تعجب نگاشون می‌کرد، تو دلش حس سنگینی حس کرد. قلبش تند می‌زد... چون حقیقت این بود که... نمی‌تونست بینشون انتخاب کنه. هر سه تاشون رو دوست داشت.
دیدگاه ها (۰)

ات که چشم‌هاشو پایین انداخته بود، نفس عمیقی کشید. سعی کرد جل...

فردای اون شب، وقتی همه به خوابگاه برگشتن، فضای اتاق دیگه مثل...

موقع برگشت به خوابگاه، همه خسته اما خوشحال بودن. توی ون، ات ...

کنسرت که تموم شد، اعضا با خوشحالی برگشتن پشت صحنه. فضای اتاق...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟐کوک صورت ات رو بین دستاش گرف...

عشق مافیاییp6

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط