ات که چشمهاشو پایین انداخته بود نفس عمیقی کشید سعی کرد

ات که چشم‌هاشو پایین انداخته بود، نفس عمیقی کشید. سعی کرد جلوی لرزش دست‌هاشو بگیره. بعد به آرومی گفت:
«من... نمی‌تونم انتخاب کنم. شماها برام خیلی مهمید. نمی‌خوام بینتون یکی رو انتخاب کنم و اون یکیارو از دست بدم.»

جیمین، تهیونگ و کوک برای لحظه‌ای ساکت شدن. سکوت مثل پتکی روی سر همه فرود اومد.

تهیونگ آروم گفت:
«پس یعنی... هیچکدوممون؟»

ات لبشو گزید و جواب داد:
«من فقط میخوام که مثل قبل باشیم. نمیخوام این حسادتا دوستی بینتون رو خراب کنه...»

کوک با خنده‌ی تلخی گفت:
«ولی دیگه مثل قبل نمیشه، ات.»

جیمین بلند شد، دستی به موهاش کشید و با صدایی خفه گفت:
«شاید باید یه مدت از هم فاصله بگیریم...»

تهیونگ هم فقط سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت.

ات حس کرد دنیا دور سرش می‌چرخه.
انگار داشت همه چیز رو از دست می‌داد، درست وقتی که تازه فکر می‌کرد خوشبختی رو پیدا کرده.

اون شب، خوابگاه مثل قبرستون ساکت بود.
نه خبری از شوخی‌های همیشگی بود، نه خنده‌های گرم و نه صدای خنده‌ی گروهی.

ات تو تختش دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود...
و اشک بی‌صدا از گوشه‌ی چشمش پایین می‌ریخت.
دیدگاه ها (۰)

فردای اون شب، وقتی همه به خوابگاه برگشتن، فضای اتاق دیگه مثل...

یک هفته از اون روز گذشته بود و هنوز هیچ چیز تغییر نکرده بود....

چند روز بعد از کنسرت، فضای خوابگاه دیگه اون آرامش همیشگی رو ...

موقع برگشت به خوابگاه، همه خسته اما خوشحال بودن. توی ون، ات ...

black flower(p,226)

black flower(p,237)

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط