شخصیتها

🎭 شخصیت‌ها:

♡ ات (16 ساله): دختر ترسو، مهربان، مطیع، ساکت با لکنت زبان. در حال حاضر باردار دوقلوهاست.

_ تهیونگ (29 ساله): مردی سرد، رئیس مافیا، سادیسمی، اما کم‌کم رفتارش با ات نرم‌تر شده.

♤ پدر تهیونگ: مردی خشک، بی‌احساس، اما از تولد نوه‌ها خوشحال است.

♧ مادر تهیونگ: زنی گرم و مهربان که عاشق ات و نوه‌های در راهش شده.

🌙 ادامه داستان:

شام تموم شده بود... صدای خنده مادر تهیونگ توی عمارت پیچیده بود و حتی پدرش هم، با اون همه سردی، گوشه‌ای لبخند زده بود وقتی سونوگرافی دو تا قلب کوچیک رو دیده بود.

ات با لبخند خجالتی‌ای کنار مادرشوهرش ایستاده بود که داشت با هیجان از لباس بچه حرف می‌زد.
مادر تهیونگ:
— یه دختر و یه پسر! وای خدا! دوتا نوه... دیگه رسماً مادر بزرگ شدم!
بعد خم شد و گونه‌ی ات رو بوسید.
— تو یه فرشته‌ای عزیزم... واقعاً خوشحال‌مون کردی.

پدر تهیونگ فقط آروم گفت:
— دوقلو... خوبه. باید زودتر یکی‌شون وارث بشه.
همه ساکت شدن، اما مادر تهیونگ سریع بحث رو عوض کرد و با خنده رو به تهیونگ گفت:
— پسرم... حالا باید یاد بگیری بچه بغل کنی!
تهیونگ اخم نکرد. فقط سری تکون داد. این اولین بار بود که مادرش توی حرف‌هاش نرمی حس می‌کرد...

وقتی بالاخره مهمونی تموم شد و پدر و مادر تهیونگ از عمارت رفتن، سکوت دلچسبی روی خونه افتاد.

ات کنار تهیونگ روی مبل نشسته بود. پیراهن خونه‌ای نرم و آبی تنش بود و موهاش آزاد روی شونه‌هاش ریخته بودن. تهیونگ کنترل رو برداشت و یه فیلم آروم انتخاب کرد.

فیلم شروع شد. صدای دیالوگ‌ها کم بود. فقط نور صفحه، صورت آروم و خواب‌آلود ات رو روشن می‌کرد.

تهیونگ بدون حرف، دستش رو بالا آورد و آروم، انگشت‌هاش رو لای موهای قهوه‌ای ات فرو برد. شروع کرد به نوازش... نرم و آروم، مثل نسیمی که می‌خواست ناز یک گل رو بکشه.

ات آهی کشید.
— م‌موهامو... ن‌نوازش م‌می‌کنی؟
تهیونگ زمزمه کرد:
— آره... دوست دارم وقتی ساکتی، موهاتو لمس کنم.
چشمای ات پر از اشک شد. از خوشی. از احساس امنیتی که براش تازگی داشت.

سرش رو به سینه‌ی تهیونگ تکیه داد. دستش روی شکمش بود، جایی که دو قلب کوچیک در حال رشد بودن...

تهیونگ به آرومی گفت:
— از این به بعد، هیچ‌چیز اجازه نداره به شما سه‌تا نزدیک بشه.
و برای اولین بار... ات حس کرد مردی، نه برای تملک، نه برای قدرت، بلکه از عشق محافظش خواهد بود.
دیدگاه ها (۵)

🌸 پنج ماه بعد...نور خورشید به نرمی از پشت پرده‌های حریر توی ...

🌙 نیمه شب...ساعت از ۳ بامداد گذشته بود. بارون آرومی به پنجره...

📜 پارت جدید – "یک قلب... دو تپش"سالن انتظار سونوگرافی پر بود...

---📜 پارت جدید – "یه راز شیرین"صدای خنده‌های ملایم از گوشه‌ی...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 7کیم ته وون، پدر عمارت،...

پارت : ۳۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط