پنج ماه بعد

🌸 پنج ماه بعد...

نور خورشید به نرمی از پشت پرده‌های حریر توی اتاق می‌تابید. عطر آرام‌بخش شکوفه‌های بهاری از باغچه وارد عمارت شده بود. صدای ملایم پرنده‌ها فضای خونه رو پر کرده بود، اما چیزی توی دل تهیونگ سنگینی می‌کرد...

پنج ماه گذشته بود. پنج ماه از اون شب بارونی که ات با لرز بهش گفته بود پریود نشده... پنج ماه از اولین سونوگرافی، اولین صدای قلب...
اما... شکم ات هنوز صاف بود.

تهیونگ با اخم‌های درهم، به بدن کوچیک و ظریف ات نگاه می‌کرد که رو به آینه وایستاده بود و انگشت‌هشو با ترس روی شکمش گذاشته بود.
ات با لکنت زمزمه کرد:
— ت...تهیونگ... چ‌چـ... چرا ه‌هیچی نـ... نیست؟!
تهیونگ ساکت موند. فقط سریع لباس پوشید و موبایلش رو برداشت.

📞
— لی. آماده شو. الان میایم بیمارستان.


---

🚗 در کلینیک خصوصی...

ات روی تخت دراز کشیده بود. دکتر لی دستگاه سونو رو آماده می‌کرد و تهیونگ کنار تخت ایستاده بود، مشت‌هاش گره کرده و نگاهش جدی.

چند دقیقه بعد، تصویر دوقلوها روی مانیتور ظاهر شد. دکتر لبخند زد.
— هر دو سالم‌ان. قلب‌هاشون عالی می‌زنن. رشد استخوانی‌شون هم طبیعیه.

ات با چشم‌هایی پر از نگرانی پرسید:
— پـ... پس شـ...کـمـم؟

دکتر نفس عمیقی کشید و گفت:
— خب، بعضی خانم‌ها در بارداری اول یا وقتی قد بلند و بدنی لاغر دارن، تا ماه ششم یا حتی هفتم هم شکمشون زیاد بزرگ نمی‌شه. خصوصاً اگه جنین‌ها در موقعیت خاصی قرار گرفته باشن و رحم به داخل متمایل بشه.
رو به تهیونگ ادامه داد:
— جایی برای نگرانی نیست. این بارداری از نظر پزشکی کاملاً نرماله.

تهیونگ اخمش رو باز کرد. نفسش رو بیرون داد و با نگاهی نرم، به ات نگاه کرد که لبخند خجالتی‌ای زده بود.

ات زمزمه کرد:
— یـ... یعنـ...ی بـ... بچـه‌هـا خوبـن؟
تهیونگ دستی روی سرش کشید.
— آره، خوبن. چون تو قوی‌ای... حتی اگه خودت ندونی.


---

🕯️ در راه برگشت به عمارت...

تهیونگ پشت فرمون نشسته بود و ات، دستش رو روی شکمش گذاشته بود. یه لبخند کوچیک رو لب‌هاش بود. برای اولین بار، ترس جاش رو به دل‌گرمی داده بود...

و تهیونگ، برای اولین بار، احساس کرد... نگران بودن برای یه موجود کوچیک توی دل یه دختر، دردناک‌تر از هر زخمیه که توی جنگای مافیا خورده.
دیدگاه ها (۱۸)

🌙 نیمه شب...ساعت از ۳ بامداد گذشته بود. بارون آرومی به پنجره...

🏠 چند روز بعد از بیمارستان…هوای عمارت بوی شیر تازه و پودر بچ...

🎭 شخصیت‌ها:♡ ات (16 ساله): دختر ترسو، مهربان، مطیع، ساکت با ...

📜 پارت جدید – "یک قلب... دو تپش"سالن انتظار سونوگرافی پر بود...

black flower(p,232)

پارت : ۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط