PART 23💙👮🏻♀️
#PART_23💙👮🏻♀️
چون خسته بودیم یکم استراحت کردیم
بیدارکه شدم دیدم سینا و سهیل شروع کردن به مسخره بازی و گفتن جک و در اوردن ادا های مسخره ماهم از خنده عین لبو سرخ شده بودیم
یکم که گذشت بچه های فامیل هم اومدن"میلاد و علیرضا و محمدرضا ومهدی و مرضیه"
کلا جمعه ها ویلای سیما و سینا بودیم
یکم حرف زدیم که محمدرضا گفت بیایید بازی
سینا توپ رو گرفت و گفت بریم والیبال
دوتا گروه شش نفره دست کردیم
گروه سپهر
"منو ملیکا و سیما و مرضیه سپهر و مهدی"
گروه سهیل
"سهیل و سینا و محمدرضا و علیرضا و میلاد و علی "
سپهر انگار خیلی خوب بلد بود ولی مرضیه ناشی بودو زیاد بلد نبود
چهار به سه به نفع ما بود که دیگه خسته شدیم و رفتیم نشستیم
پسرا رفتن فوتبال ما دخترا هم رفتیم غذا درست کنیم با کلی مشورت اماده شدیم برای درست کردن برنج و مرغ.
ساعت 19بود و وقت کافی داشتیم دست بکار شدیم ماشالله یخچال شون هم سوپر مارکت بود همه چی واسه درست کردنش فراهم بود
چه حالی میکنن تنها تو این ویلا البته تنها هم نیستن مش رجب هم نگهبان و باغبون مهربون هم هست
منو مرضیه برنج رو گذاشتیم خیس بخوره و رفتیم سراغ مرغ ها بقیه هم داشتند سالاد درست میکردند
به ساعت نگاه کردم 20:50 دقیقه بود دیگه غذا داشت پخته میشد کار دخترا هم تموم شده بود و خیلی قشنگ سالاد رو تزیین کرده بودند
مرغ رو از تو فر دراوردم و با کمک مرضیه برنج رو ابکش کردیم رفتم کمک بچه ها و میزو چیدیم و رفتم تو حال پسرا رو صدا کنم که دیدم دارن فوتبال نگاه میکنن پرسپولیس و سپاهان بود اخراش بود
_نامردا چرا منو صدا نزدید
سهیل_صدات زدیم ولی حواست یه جای دیگه بود نشنیدی
سینا_حالا غذا رو چیکار کردید نسوزونده باشید
با حرص گفتم_نخیر نسوزوندیم اصلا که اینطور شد به تو غذا نمیدیم
سینا_بهتر یوقت سم بهمون ندی
دندونامو با حرص به هم ساییدم و رفتم تو اشپز خونه غذا دیگه اماده بود
وای یادم رفت بگم بیان
وجی_واقعا هم حواست یه جای دیگه س
من_تو خفه شو حوصله تو یکی رو ندارم
رو کردم به سیما و گفتم پاشو برو بهشون بگو بیان غذا بخورن
سیما با کلافگی گفت _تو که اونجا بودی چرا بهشون نگفتی خب
_پاشو پاشو حرف اضافه هم موقوف.
دیس برنجو گذاشتم رو میز که پسرا هم اومد و غذا رو کشیدم و نشستم سینا گفت_من بخورم یانه
مرضیه_بخور خب
_اخه این دوستتون به من گفت بهم غذا نمیده ولی حالا یه ظرف پر گذاشته جلوم میترسم سمی چیزی ریخته باشه
من_نترس چیزی نیس بخور
چون خسته بودیم یکم استراحت کردیم
بیدارکه شدم دیدم سینا و سهیل شروع کردن به مسخره بازی و گفتن جک و در اوردن ادا های مسخره ماهم از خنده عین لبو سرخ شده بودیم
یکم که گذشت بچه های فامیل هم اومدن"میلاد و علیرضا و محمدرضا ومهدی و مرضیه"
کلا جمعه ها ویلای سیما و سینا بودیم
یکم حرف زدیم که محمدرضا گفت بیایید بازی
سینا توپ رو گرفت و گفت بریم والیبال
دوتا گروه شش نفره دست کردیم
گروه سپهر
"منو ملیکا و سیما و مرضیه سپهر و مهدی"
گروه سهیل
"سهیل و سینا و محمدرضا و علیرضا و میلاد و علی "
سپهر انگار خیلی خوب بلد بود ولی مرضیه ناشی بودو زیاد بلد نبود
چهار به سه به نفع ما بود که دیگه خسته شدیم و رفتیم نشستیم
پسرا رفتن فوتبال ما دخترا هم رفتیم غذا درست کنیم با کلی مشورت اماده شدیم برای درست کردن برنج و مرغ.
ساعت 19بود و وقت کافی داشتیم دست بکار شدیم ماشالله یخچال شون هم سوپر مارکت بود همه چی واسه درست کردنش فراهم بود
چه حالی میکنن تنها تو این ویلا البته تنها هم نیستن مش رجب هم نگهبان و باغبون مهربون هم هست
منو مرضیه برنج رو گذاشتیم خیس بخوره و رفتیم سراغ مرغ ها بقیه هم داشتند سالاد درست میکردند
به ساعت نگاه کردم 20:50 دقیقه بود دیگه غذا داشت پخته میشد کار دخترا هم تموم شده بود و خیلی قشنگ سالاد رو تزیین کرده بودند
مرغ رو از تو فر دراوردم و با کمک مرضیه برنج رو ابکش کردیم رفتم کمک بچه ها و میزو چیدیم و رفتم تو حال پسرا رو صدا کنم که دیدم دارن فوتبال نگاه میکنن پرسپولیس و سپاهان بود اخراش بود
_نامردا چرا منو صدا نزدید
سهیل_صدات زدیم ولی حواست یه جای دیگه بود نشنیدی
سینا_حالا غذا رو چیکار کردید نسوزونده باشید
با حرص گفتم_نخیر نسوزوندیم اصلا که اینطور شد به تو غذا نمیدیم
سینا_بهتر یوقت سم بهمون ندی
دندونامو با حرص به هم ساییدم و رفتم تو اشپز خونه غذا دیگه اماده بود
وای یادم رفت بگم بیان
وجی_واقعا هم حواست یه جای دیگه س
من_تو خفه شو حوصله تو یکی رو ندارم
رو کردم به سیما و گفتم پاشو برو بهشون بگو بیان غذا بخورن
سیما با کلافگی گفت _تو که اونجا بودی چرا بهشون نگفتی خب
_پاشو پاشو حرف اضافه هم موقوف.
دیس برنجو گذاشتم رو میز که پسرا هم اومد و غذا رو کشیدم و نشستم سینا گفت_من بخورم یانه
مرضیه_بخور خب
_اخه این دوستتون به من گفت بهم غذا نمیده ولی حالا یه ظرف پر گذاشته جلوم میترسم سمی چیزی ریخته باشه
من_نترس چیزی نیس بخور
۲.۴k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.