ویو هیونا
ویو هیونا
چشمام و کم کم باز کردم کوکو رو کنارم دیدم چه کیوته...که چشماشو باز کرد نگام کرد...یادآوری دیشب خجالت کشیدم اون لخت منو دیده بود...
ویو کوک
چشمام و باز کردم هیونا رو دیدم که داره نگام میکنه بعد بادیدن خودمو خودش با خجالتی که مثل لبو شده بود د رفت زیر خخخخ
کوک:🤣
هیونا:هی نخند(خجالتی چ..چرا همش بم میخندی
کوک: چون خیلی کیوتی
هیونا:چه..ه رب..ططی داره
کوک:آنقدر لکنت نداشته باش
هیونا:اوم
کوک:کیوتچ...
صدام نصفه موند با زنگ گوشی گوشیمو برداشتم یونجی بود أه چقدر ازین دختره بدم میاد(نکته:دختر خاله کوک)
کوک:الو(با سردی )
یونجی:الو سلام کوکی چطوری
کوک:ممنون خوبم(سرد)
یونجی:عامم کوک من امروز میام عمارتت خاله گفت بیام اونجا یه۵روزی وایمیستم..
کوک:چ(میخواست بگه چی)عا خوب ...اوک (باسرد)
یونجی:مرسی خدافظ عزیزم
قعطش کردم أه لعنتی نگاهی به هیونا کردم داشت مثل یه پیشی نگاهم میکرد مخورمش اینو
هیونا:کسی بود؟
کوک:عا دختر خالم بود گفت امروز میاد اینجا
هیونا:آها..
همون موقع براید بغلش کردم
هیونا:(جیغ)
کوک:هیشش آروم کر شدم
بردمش داخل وان گذاشتمش خودم هم پشتش نشستم و دلشو مالیدم که یه اومی گفت باعث شد تحریک بشم هی کوک خودتو کنترل کن گناه داره این بچه دیشب به فاکش دادی
بعد از حموم
لباسمونو پوشیدیم براش لباس خریده بود از قبل یه لباس لش کیوتی بود که داخلش گم میشد هه با صدای زنگ در به خودم اومدم ها اومد...
.
.
.
.خب گایز چه خبر
اینم ازین پارت الان پارت بعدی رو بزارم یا یه چند ساعت دیگه؟
چشمام و کم کم باز کردم کوکو رو کنارم دیدم چه کیوته...که چشماشو باز کرد نگام کرد...یادآوری دیشب خجالت کشیدم اون لخت منو دیده بود...
ویو کوک
چشمام و باز کردم هیونا رو دیدم که داره نگام میکنه بعد بادیدن خودمو خودش با خجالتی که مثل لبو شده بود د رفت زیر خخخخ
کوک:🤣
هیونا:هی نخند(خجالتی چ..چرا همش بم میخندی
کوک: چون خیلی کیوتی
هیونا:چه..ه رب..ططی داره
کوک:آنقدر لکنت نداشته باش
هیونا:اوم
کوک:کیوتچ...
صدام نصفه موند با زنگ گوشی گوشیمو برداشتم یونجی بود أه چقدر ازین دختره بدم میاد(نکته:دختر خاله کوک)
کوک:الو(با سردی )
یونجی:الو سلام کوکی چطوری
کوک:ممنون خوبم(سرد)
یونجی:عامم کوک من امروز میام عمارتت خاله گفت بیام اونجا یه۵روزی وایمیستم..
کوک:چ(میخواست بگه چی)عا خوب ...اوک (باسرد)
یونجی:مرسی خدافظ عزیزم
قعطش کردم أه لعنتی نگاهی به هیونا کردم داشت مثل یه پیشی نگاهم میکرد مخورمش اینو
هیونا:کسی بود؟
کوک:عا دختر خالم بود گفت امروز میاد اینجا
هیونا:آها..
همون موقع براید بغلش کردم
هیونا:(جیغ)
کوک:هیشش آروم کر شدم
بردمش داخل وان گذاشتمش خودم هم پشتش نشستم و دلشو مالیدم که یه اومی گفت باعث شد تحریک بشم هی کوک خودتو کنترل کن گناه داره این بچه دیشب به فاکش دادی
بعد از حموم
لباسمونو پوشیدیم براش لباس خریده بود از قبل یه لباس لش کیوتی بود که داخلش گم میشد هه با صدای زنگ در به خودم اومدم ها اومد...
.
.
.
.خب گایز چه خبر
اینم ازین پارت الان پارت بعدی رو بزارم یا یه چند ساعت دیگه؟
۱۰.۱k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.