فیک فندق من

فیک فندق من🌰❣️
part7
ویو کوک
خودمو هیونا رفتیم پایین رو مبل نشستیم خدمتکار رفت و درو باز کرد یونجی اومد داخل همه چمدوناشو به خدمتکار داد اومد جلو من و بغلم کرد
یونجی:واییی کوکی چقدر دلم برات تنگ شده بود
کوک:اوه منم
واز خودم جداش کردم
ویو یونجی
وایسا این دختره دیگه کیه چه زشته اخ
یونجی:کوک این دختره چیت میشه؟
کوک:اوه هیوناست دوست دخترمه
یونجی:چییییییییییییییی
ویو هیونا
والا این چی بود دیگه کوک الان چی گفت؟!!!
یه بادیگار اومد و به کوک گفت که باید برن جایی کوک ازم‌ خدافظی‌ کردو رفت یدفعه یه سوزشی تو سرم حس کردم
هیونا:هییی و..ولم کن هق
یونجی:اوخی ..دردت اومد بایدم دردت بیاد دختره هر////ه
با مو بلندم کرد همه خدمتکارا همونطوری داشتن نگامو میکردن سرم درد میکرد از پله ها رفتیم بالا،یه گلدون که اونجا بود رو زد توسرش چه احمقه
یونجی:آییی سرممممم هققق
من با تعجب نگاش میکردم که یکدفعه کوک با دو تا خدمتکار اومد بالا
کوک:چه اتفاقی افتاد
یونجی:کوکیی‌ هق این دختره با شیشه زد هق تو سرم
کوک: چییییییییییییییی هیونا راست میگه(نگاه ترسناک)
ترسیده بودم هیچی به زبونم نمیومد
کوک:هااااااا؟جواب منو بده؟؟؟؟!!!
هیونا:آن...نی من ..م..ن اینک..آر انجام ن..ندادم(ترس‌ شدید)
یونجی:چرا دروغ میگی هر///ه هقق کوکی
کوک رفت سمتش بلندش کرد و بردش پایین
منم افتادم رو زمین و بیهوش شدم...
.
.
.
.میدونم میدونم این پارت خیلی چرت بود بریم برای پارت بعد؟؟؟؟؟؟
دیدگاه ها (۲)

فیک فندق من🌰❣️ویو کوکرفتم براید بغلش کردم و بردمش پایین دادم...

فیک فندق من🌰❣️part8ویو کوکخوابید...آنقدر گریه کرد که خوابید....

ویو هیوناچشمام و کم کم باز کردم کوکو رو کنارم دیدم چه کیوته....

فیک فندق من🌰❣️پارت۶ویو هیوناچشمام کم کم داشت باز میشد به اطر...

فیک عشق وحشی قسمت شانزدهم

(ویو فردا صبح)(ویو کوک)ساعت شش صبح بود بلند شدم دیدم ته جفتم...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط