فیک فندق من

فیک فندق من🌰❣️
پارت۶
ویو هیونا
چشمام کم کم داشت باز میشد به اطرافم نگاه کردم آقه رو دیدم که سفت بغلم کرده بود
ساعت۲شب بود..من مدرسه نمی‌رفتم چون پدرم نمیزاشت اما همسایه ای داشتیم که بهم درس یاد میداد
راوی
حداقل خواندن نوشتن بلد بود اما مثل جوونای دیگه که داخل این سن یا کمتر منحرف بی‌تربیت نبود اصلا نمیدونست چیه
ویو کوک
چشمام و باز کردم هیونا رو دیدم داره با ماه نگاه می‌کنه 🌙
موهاشو بو کشیدم موهاش بلند بود ممم از موی بلند خوشم میاد یه دفعه لرزید و بم نگاه کرد
کوک:سلام
هیونا:س..سلام
کوک:بهتری؟
هیونا:اوم..میگم میشه بپرسم اسمتون چی
کوک:اوو نگفته بودم من جئون جونگ کوکم اما تو کوک صدام کن
هیونا:کوکو..
کوک:کیوتی
دستمو پشت گردنش بردم الان وقتش بود که ماله خودم میکردمش؟باتعجب بم نگاه میکرد کشیدمش زیر خودم و.....
.
.
.
.
.
اسمات در کامنت هی هی🌚
دیدگاه ها (۳۰)

ویو هیوناچشمام و کم کم باز کردم کوکو رو کنارم دیدم چه کیوته....

فیک فندق من🌰❣️part7ویو کوکخودمو هیونا رفتیم پایین رو مبل نشس...

فیک فندق من🌰❣️part5ویو هیونادرحال خوردن با این آقا که هنوز ا...

فیک فندق من🌰❣️part 1ویو کوکچرا روی بدنش کبودی بود!؟عصبی بودم...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط