عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟏𝟗
•─────────────•
منتظرش بودم که با دوتا سرفه اگاهم کرد که پشت دره
در و یکمی باز کردم و حوله رو ازش گرفتم
حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون
جونگ�کوک رو تخت دراز کشیده بود،
ا.ت:کوک
جونگ�کوک:جانم
از شنیدن این حرفش خنده��ای رو لبام ظاهر شد و ادامه دادم
ا.ت:گفتی لباسام رو
جونگ�کوک:وایسا
گذاشتمش رو کمد
با دست اشاره�ای ب پشت سرم کرد
درست پشت سرت
برگشتم سمت لباسام و برشون داشتم و دوباره رفتم سمت حموم تا بپوشمشون
جونگ�کوک:دوباره کجا میری
ا.ت:دارم میرم لباسامو عوض کنم
بلند شد و نشست رو تخت
جونگ�کوک:چرا همینجا عوض نمیکنم
با خنده ادامه داد:نکنه بازم ازم خجالت میکشی
ا.ت:عم خب
جونگ�کوک:من چندبار بد*نتو دیدم
دیگه لوزومی نداره اینقدد خجالت بکشی
دید صدایی ازم در نمیاد
شونه هاشو انداخت بالا
جونگ�کوک:باشه
کلن دوتا راه داری
با دلهره و تعجب پرسیدم
ا.ت:چیکار
جونگ�کوک:یا بری ت حموم لباساتو بپوشی یا من چشامو میبندم تا راحت باشی
ابروهامو انداختم بالا که دستشو گذاشت رو چشش
خنده�ای کردم و لباسامو پوشیدم
ولی حواسم بود که دستشو از جلوی چشماش بر نداره
ولی حق با اون بود من نباید اینقد ازش خجالت میکشیدم
اون الان شوهرمه
بعد از اینکه کارم تمو شد گفتم
ا.ت:کوک میتونی چشاتو باز کنی
جونگ�کوک:
با این لباسا خوشگل شدی
موهاتم که خیسه هات ترت میکنه
خنده�ای کردم و سرمو انداختم پایین
جونگ�کوک:عم نظرت چیه بریم پایین یچیزی بخوریم
ا.ت:باشه...میشه من موهامو خشک کنم بعد بیام
جونگ�کوک:اره
از اتاق اومدم بیرون.....باورم نمیشد که این دختر تونست منو به خاستم برسونه..ولی باید بیشتر حواسم بهش باشه
به سمت میز غذاخوری حرکت کردم که دیدم اما نشسته داره غذاشو میخوره
ابرویی بالا انداختم به سمتش رفتم و درحالی که رو یکی از صندلیا مینشستم ازش پرسیدم
جونگ�کوک:مامان کجاست
سرشو اورد بالا
اما:رفت خونه خاهرش
جونگ�کوک:چرا
اما:نمیدونم
مشغول غذا خوردن شدیم
که ا.ت سر و کلش پیدا شد
شرط پارت بعد ۱۰ لایک
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟏𝟗
•─────────────•
منتظرش بودم که با دوتا سرفه اگاهم کرد که پشت دره
در و یکمی باز کردم و حوله رو ازش گرفتم
حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون
جونگ�کوک رو تخت دراز کشیده بود،
ا.ت:کوک
جونگ�کوک:جانم
از شنیدن این حرفش خنده��ای رو لبام ظاهر شد و ادامه دادم
ا.ت:گفتی لباسام رو
جونگ�کوک:وایسا
گذاشتمش رو کمد
با دست اشاره�ای ب پشت سرم کرد
درست پشت سرت
برگشتم سمت لباسام و برشون داشتم و دوباره رفتم سمت حموم تا بپوشمشون
جونگ�کوک:دوباره کجا میری
ا.ت:دارم میرم لباسامو عوض کنم
بلند شد و نشست رو تخت
جونگ�کوک:چرا همینجا عوض نمیکنم
با خنده ادامه داد:نکنه بازم ازم خجالت میکشی
ا.ت:عم خب
جونگ�کوک:من چندبار بد*نتو دیدم
دیگه لوزومی نداره اینقدد خجالت بکشی
دید صدایی ازم در نمیاد
شونه هاشو انداخت بالا
جونگ�کوک:باشه
کلن دوتا راه داری
با دلهره و تعجب پرسیدم
ا.ت:چیکار
جونگ�کوک:یا بری ت حموم لباساتو بپوشی یا من چشامو میبندم تا راحت باشی
ابروهامو انداختم بالا که دستشو گذاشت رو چشش
خنده�ای کردم و لباسامو پوشیدم
ولی حواسم بود که دستشو از جلوی چشماش بر نداره
ولی حق با اون بود من نباید اینقد ازش خجالت میکشیدم
اون الان شوهرمه
بعد از اینکه کارم تمو شد گفتم
ا.ت:کوک میتونی چشاتو باز کنی
جونگ�کوک:
با این لباسا خوشگل شدی
موهاتم که خیسه هات ترت میکنه
خنده�ای کردم و سرمو انداختم پایین
جونگ�کوک:عم نظرت چیه بریم پایین یچیزی بخوریم
ا.ت:باشه...میشه من موهامو خشک کنم بعد بیام
جونگ�کوک:اره
از اتاق اومدم بیرون.....باورم نمیشد که این دختر تونست منو به خاستم برسونه..ولی باید بیشتر حواسم بهش باشه
به سمت میز غذاخوری حرکت کردم که دیدم اما نشسته داره غذاشو میخوره
ابرویی بالا انداختم به سمتش رفتم و درحالی که رو یکی از صندلیا مینشستم ازش پرسیدم
جونگ�کوک:مامان کجاست
سرشو اورد بالا
اما:رفت خونه خاهرش
جونگ�کوک:چرا
اما:نمیدونم
مشغول غذا خوردن شدیم
که ا.ت سر و کلش پیدا شد
شرط پارت بعد ۱۰ لایک
۹.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.