عمارت ارباب جعون
#عمارت_ارباب_جعون
Part:6
و همون جور که تلو تلو میخورد رفت سمت بیلیارد ،
_بچه ها بیاین بازی کنیم(حالت مستی)
+ با این وضع میخوای بازی کنی ،
دست جونکوک رو گرفتم و کشیدم تو حیاط،
همین جور که جونکوک رو گرفته بودم و کشون کشون داشتم میبردمش تو عمارت(ببینید اتاق بازی خارج از عمارته مثلا اوکی👍)
یهو تهیونگ رو دیدم ،تهیونگ اومد سمت من و جونکوک،
=چی شده؟
+تهیونگ، جونکوک اینقدر زهرماری خورده که مست کرده،
_هه من مست نکردم ها هاهاها(با حالت مستی )
+داری میبینی که،
=هوم من جونکوک رو میبرم توهم بیا ،
تهیونگ جونکوک رو گرفت و برد تو اتاقش منم دنبالش رفتم تو اتاق جونکوک،
=جونکوک مست میشه یکم ........،
+گرفتم ، میتونی بری،
=اره کلا زیاد تو اتاقش نمون،
+هوم باشه،
تهیونگ از اتاق رفت بیرون ، من چند دقیقه موندم تو اتاق کا یهو جونکوک از رو تخت بلند شد و اومد سمتم ،
+ یه قدم دیگه بیای نزدیک تر .....
_چی یه قدم دیگه بیام چی؟
+جونکوک!
_هوم،
+برو عقب خواهش میکنم ،(یکم ترس)
جونکوک اومد نزدیکم و چسبوندم به دیوار و دستاش رو گذاشت رو دیوار راه فراری نداشتم ،
+جونکوک، (بغض)
_گریه نکن من که کاریت ندارم ،
+..........
جونکوک ازم جدا شد و همین طور که تلو تلو میخورد افتاد زمین ،
من سریع از اتاق جونکوک اومدم بیرون و رفتم طرف اتاق خودم ،
رفتم رو تخت و نشستم که یاد جونکوک افتادم اَه اون عو*ضی هنوز اونجا رو زمینه ،از جام بلند شدم و........
ادامه دارد............
Part:6
و همون جور که تلو تلو میخورد رفت سمت بیلیارد ،
_بچه ها بیاین بازی کنیم(حالت مستی)
+ با این وضع میخوای بازی کنی ،
دست جونکوک رو گرفتم و کشیدم تو حیاط،
همین جور که جونکوک رو گرفته بودم و کشون کشون داشتم میبردمش تو عمارت(ببینید اتاق بازی خارج از عمارته مثلا اوکی👍)
یهو تهیونگ رو دیدم ،تهیونگ اومد سمت من و جونکوک،
=چی شده؟
+تهیونگ، جونکوک اینقدر زهرماری خورده که مست کرده،
_هه من مست نکردم ها هاهاها(با حالت مستی )
+داری میبینی که،
=هوم من جونکوک رو میبرم توهم بیا ،
تهیونگ جونکوک رو گرفت و برد تو اتاقش منم دنبالش رفتم تو اتاق جونکوک،
=جونکوک مست میشه یکم ........،
+گرفتم ، میتونی بری،
=اره کلا زیاد تو اتاقش نمون،
+هوم باشه،
تهیونگ از اتاق رفت بیرون ، من چند دقیقه موندم تو اتاق کا یهو جونکوک از رو تخت بلند شد و اومد سمتم ،
+ یه قدم دیگه بیای نزدیک تر .....
_چی یه قدم دیگه بیام چی؟
+جونکوک!
_هوم،
+برو عقب خواهش میکنم ،(یکم ترس)
جونکوک اومد نزدیکم و چسبوندم به دیوار و دستاش رو گذاشت رو دیوار راه فراری نداشتم ،
+جونکوک، (بغض)
_گریه نکن من که کاریت ندارم ،
+..........
جونکوک ازم جدا شد و همین طور که تلو تلو میخورد افتاد زمین ،
من سریع از اتاق جونکوک اومدم بیرون و رفتم طرف اتاق خودم ،
رفتم رو تخت و نشستم که یاد جونکوک افتادم اَه اون عو*ضی هنوز اونجا رو زمینه ،از جام بلند شدم و........
ادامه دارد............
۵۵۷
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.