جنگل یوسانگ
#جنگل یوسانگ
#پارت ۳۹
اونم میرفت یعنی تمام زندگیش رو رها می کرد و با یک مافیا به زندگی در خارج کشور ادامه می داد؟یا روشی برای نگهداری کوک پیدا می کرد؟اما دیگه دیر بود چون پروازش ۱ ساعت پیش رفته بود
کوک بلاخره بعد از کمی متقاعد کردن خودش با پوشیدن یک پیراهن سفید و شلوار مشکی چسب عطر تلخش رو اسپری کرد و از خونه خارج شد و به مقصدش رفت
_لاهی نتونستم برم!
فلش بک(۱ ساعت قبل)
نمیتونست حال بدش رو کنترل کنه پس چرا پروازش رو عقب نمی انداخت تا کمی با لاهی راجب اومدن با خودش بحث کنه؟
شاید نتیجه داشت و قلب روانی خودش هم بلاخره خفه می شد از درد!
_یونگ...برگردیم
با صدای خش داری در اثر بغض گفت و به پنجره کنارش خیره شد
_چ..چی؟
یونگ با بهت گفت و غیر قابل باور به کوک زل زد
_گفتم..برگردیم
(پایان فلش بک)
لاهی امروز مرخصی گرفته بود پس راحت بود خسته بود و سرش زیادی درد می کرد به سمت یخچال رفت و قرصی بیرون آورد داخل دهانش انداخت اما قبل اینکه بخوره زنگ در به صدا در اومد
بعد از قورت دادن آب به سمت در رفت و بازش کرد
_ش..
با دیدن کوک جا خورد و قلبش انگار تپیدن رو فراموش کرد خواب می دیدید؟!
_نگفتی حرف بزنیم؟رام نمیدی؟
ابروش رو بالا انداخت و لبخندی زد
لاهی فقط از جلوی در کنار رفت
کوک داخل شد و روی مبل نشست
_تشریف نمیارید؟
تازه به خودش اومده بود خوشحال اما کمی دلخور به سمت پسر برگشت
_حتما خونه ی خودمه
در رو بست و به سمت یخچال رفت
_چیزی نمی خوری؟
کوک خندید اون حتی نپرسید چرا اومدی و از کجا خونم رو پیدا کردی!
_اوم شیرموز داری؟
دختر خندید یادشه سبد تهیونگ رو که پر از شیرموز بود
شیرموز و شیرکاکائوی مورد علاقه ی خودش رو بیرون آورد
_هست، هر نوع شیری دارم
کوک با حرفش خندید و فکرای نامناسب توی ذهنش پرسه زد
دلش می خواست دختر رو از فاز غم در بیاره
_حتی شیر مادر؟
_آره دارم..چی؟صبر کن..تو.. چی گفتی..
کوک بلند خندید و لاهی با چهره ای عصبی نگاهش کرد
_بیشعوری
_آره
بلاخره لاهی کمی خندید خب وقت بحث بود
_لاهی باهام بیا!
با حرف کوک با تعجب بهش زل زد و شیر کاکائو توی دهنش پرید
سرفه کرد و کوک با عجله کنارش رفت و پشتش زد
دستش رو روی دهنش گذاشت و با چشمهای متعجبش به کوک زل زد
_چیه؟خب راه دیگه داری؟
راست می گفت یا باید باهاش می رفت یا میموند نقشه چی بود؟
_راستش کوک..
ناگهانی یاد مادرش افتاد بازم این واژه!
خب چون اون طرف لاهی بود عیب نداشت عجیب بود ولی مثل هربار عصبانی نشد
_هوم؟
#پارت ۳۹
اونم میرفت یعنی تمام زندگیش رو رها می کرد و با یک مافیا به زندگی در خارج کشور ادامه می داد؟یا روشی برای نگهداری کوک پیدا می کرد؟اما دیگه دیر بود چون پروازش ۱ ساعت پیش رفته بود
کوک بلاخره بعد از کمی متقاعد کردن خودش با پوشیدن یک پیراهن سفید و شلوار مشکی چسب عطر تلخش رو اسپری کرد و از خونه خارج شد و به مقصدش رفت
_لاهی نتونستم برم!
فلش بک(۱ ساعت قبل)
نمیتونست حال بدش رو کنترل کنه پس چرا پروازش رو عقب نمی انداخت تا کمی با لاهی راجب اومدن با خودش بحث کنه؟
شاید نتیجه داشت و قلب روانی خودش هم بلاخره خفه می شد از درد!
_یونگ...برگردیم
با صدای خش داری در اثر بغض گفت و به پنجره کنارش خیره شد
_چ..چی؟
یونگ با بهت گفت و غیر قابل باور به کوک زل زد
_گفتم..برگردیم
(پایان فلش بک)
لاهی امروز مرخصی گرفته بود پس راحت بود خسته بود و سرش زیادی درد می کرد به سمت یخچال رفت و قرصی بیرون آورد داخل دهانش انداخت اما قبل اینکه بخوره زنگ در به صدا در اومد
بعد از قورت دادن آب به سمت در رفت و بازش کرد
_ش..
با دیدن کوک جا خورد و قلبش انگار تپیدن رو فراموش کرد خواب می دیدید؟!
_نگفتی حرف بزنیم؟رام نمیدی؟
ابروش رو بالا انداخت و لبخندی زد
لاهی فقط از جلوی در کنار رفت
کوک داخل شد و روی مبل نشست
_تشریف نمیارید؟
تازه به خودش اومده بود خوشحال اما کمی دلخور به سمت پسر برگشت
_حتما خونه ی خودمه
در رو بست و به سمت یخچال رفت
_چیزی نمی خوری؟
کوک خندید اون حتی نپرسید چرا اومدی و از کجا خونم رو پیدا کردی!
_اوم شیرموز داری؟
دختر خندید یادشه سبد تهیونگ رو که پر از شیرموز بود
شیرموز و شیرکاکائوی مورد علاقه ی خودش رو بیرون آورد
_هست، هر نوع شیری دارم
کوک با حرفش خندید و فکرای نامناسب توی ذهنش پرسه زد
دلش می خواست دختر رو از فاز غم در بیاره
_حتی شیر مادر؟
_آره دارم..چی؟صبر کن..تو.. چی گفتی..
کوک بلند خندید و لاهی با چهره ای عصبی نگاهش کرد
_بیشعوری
_آره
بلاخره لاهی کمی خندید خب وقت بحث بود
_لاهی باهام بیا!
با حرف کوک با تعجب بهش زل زد و شیر کاکائو توی دهنش پرید
سرفه کرد و کوک با عجله کنارش رفت و پشتش زد
دستش رو روی دهنش گذاشت و با چشمهای متعجبش به کوک زل زد
_چیه؟خب راه دیگه داری؟
راست می گفت یا باید باهاش می رفت یا میموند نقشه چی بود؟
_راستش کوک..
ناگهانی یاد مادرش افتاد بازم این واژه!
خب چون اون طرف لاهی بود عیب نداشت عجیب بود ولی مثل هربار عصبانی نشد
_هوم؟
۲.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.