پارت31 اولین سفر تنهایی
پارت31 اولین سفر تنهایی
از توی اتاق تارا بود با دو رفتم داخل اتاقش دیدم تارا روی زمین افتاده داره تلاش میکنه بلند شه
درو قفل کردم که یهو اوا نیاد داخلو گه خوری کنه رفتم پیششو گفتم
من: بی حرکت وایسا به پات فشار میاد الان خودم میبرمت بالا
تارا با ترس نگام کردو گفت
تارا:چطور میخوای ببریم بالا؟
من: بغلت میکنم میزارمت رو تخت
تارا: اینکارو نکن خودم میرم
من: نگران نباش به کسی نمیگم
تارا: الان یکی میاد داخل تورو خدا نکن
من: در قفله یه دقیقه دندون رو جیگر بزار
رفتم جلو یه دستمو گذاشتم زیر سرش یه دستمم طوری که به پاش فشار نیاد گذاشتم زیر پاشو بلندش کردم از عروسکم سبک تر بود موقعی که داشتم میزاشتمش روی تخت یهویی کرمام فعال شد گذاشتمش روی تختو همونطور روش خم بودم فک کنم مث صگ ترسیده بود سرمو هعی نزدیک تر میکردم یهو زد زیر گریه از زوش بلند شدمو
من: گریه نکن(زیر لب)
بعد رفتم بیرون اعصابم خورد شده بود نمیخواستم گریشو در بیارم رفتم تو اشپز خونه یه لیوان اب بردم براش در زدم جواب نداد دوباره در زدم جواب نداد درو باز کردم دیدم خون بالا اورده داره سرفه میکنه با بدو رفتم طرفشو داد زدم
من: اوا سریع بیااا(داد نه نعره زد)
یه دستمال برداشمو خونای دور دهنشو تمیز کردم (چندش) اوا سریع اومد وقتی تارا رو دید شوکه شد
من: مات نمون برو زنگ بزن به بیمارستان بگو یه دکتر بفرستن
اوا: باا..... ش
سریع گوشیشو در اوردو زنگ زد بیمارستان تا موقعی که دکتر اومد یه لیتر خون بالا اورد مامان فقط گریه میکرد دکتر اومدو موعاینه اش کردو سرم بهش زد
دکتر: بخاطر ضربه ای که به سرش خورده عادیه
من: یعنی چی عادیه؟
دکتر: نترس دیگه این اتفاق نمیوفته ولی باید قرصایی که براش مینویسمو هر روز بخوره اگر نخوره اتفاق های بدی براش می افته
من: مثلا چه اتفاقی؟
دکتر: شاید اثرات مرگ هم داشته باشه
اوا: یا ابوالفضل
من: ممنون دکتر
دکتر:خواهش من دیگه باید برم
دکتر رفت
اوا: چرا اینطور شد؟
من: به همون دلیلی که دکتر گفت
اوا: چیکارش کردی؟
من: چیو؟
اوا: تارارو چیکار کردی که اینطور شد؟
مامان: وا مادر دکتر که گفت عادیه
اوا: نه مادر من من میدونم این یه گهی خورده
من: چرا حرف الکی میزنی
اوا: پس تارا چرا جیغ کشید؟
من: از رو تخت افتاده بود
اوا: مثل سگ دروغ میگی
اعصابمو خورد کرده بود به شوخی کارش نداشتم ولی حق نداشت اینطور باهام حرف بزنه زدم تو گوشش
مامان: این چه کاریه(با داد
اوا شوکه شده بود با گریه نگام کردو گفت
اوا: چرا میزنی؟
من: قبلا هم بهت گفتم که با شوخی کاری بهت ندارم ولی هیچ وقت این حقو به خودت نده که بهم فحش بدی
اوا: ببخشید
دلم براش سوخت ولی پرو میشد بخاطر همین از خونه زدم بیرونو رفتم توی یه پارک نشستم سرمو گذاشتم رو دستام اعصبانی بودم هم بخاطر تارا هم بخاطر چکی که به اوا زدم یهو گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
من: الو؟
طرف: اقای ارتام پارسیان؟
من: بله خودمم
طرف: شما الناز رو میشناسی؟
من: نه الناز کیه؟
طرف: همونی که توی قطار بود
من: اها اره ولی فقط دیدمش چیزی ازش نمیدونم
طرف: من النازم زنگ نزدی خودم دست به کار شدم
شمارمو از کجا اورد دختره ی کنه
من: شمارمو از کجا اوردی؟
الناز: دیگه دیگه راستی خوشحالم که از اون دختره جنده جدا شدی زیاد ازش خوشم نمیومد
من: هوووشششش جنده خودتی حمال عوضی یه بار دیگه بببنم چیزی بهش میگی میکشمت
الناز: چی؟
من: همینی که شنیدی
بعدم قطع کردم
دختره کثافت
یهو یهو یه پیام اومد رو گوشیم ایدا بود.......
از توی اتاق تارا بود با دو رفتم داخل اتاقش دیدم تارا روی زمین افتاده داره تلاش میکنه بلند شه
درو قفل کردم که یهو اوا نیاد داخلو گه خوری کنه رفتم پیششو گفتم
من: بی حرکت وایسا به پات فشار میاد الان خودم میبرمت بالا
تارا با ترس نگام کردو گفت
تارا:چطور میخوای ببریم بالا؟
من: بغلت میکنم میزارمت رو تخت
تارا: اینکارو نکن خودم میرم
من: نگران نباش به کسی نمیگم
تارا: الان یکی میاد داخل تورو خدا نکن
من: در قفله یه دقیقه دندون رو جیگر بزار
رفتم جلو یه دستمو گذاشتم زیر سرش یه دستمم طوری که به پاش فشار نیاد گذاشتم زیر پاشو بلندش کردم از عروسکم سبک تر بود موقعی که داشتم میزاشتمش روی تخت یهویی کرمام فعال شد گذاشتمش روی تختو همونطور روش خم بودم فک کنم مث صگ ترسیده بود سرمو هعی نزدیک تر میکردم یهو زد زیر گریه از زوش بلند شدمو
من: گریه نکن(زیر لب)
بعد رفتم بیرون اعصابم خورد شده بود نمیخواستم گریشو در بیارم رفتم تو اشپز خونه یه لیوان اب بردم براش در زدم جواب نداد دوباره در زدم جواب نداد درو باز کردم دیدم خون بالا اورده داره سرفه میکنه با بدو رفتم طرفشو داد زدم
من: اوا سریع بیااا(داد نه نعره زد)
یه دستمال برداشمو خونای دور دهنشو تمیز کردم (چندش) اوا سریع اومد وقتی تارا رو دید شوکه شد
من: مات نمون برو زنگ بزن به بیمارستان بگو یه دکتر بفرستن
اوا: باا..... ش
سریع گوشیشو در اوردو زنگ زد بیمارستان تا موقعی که دکتر اومد یه لیتر خون بالا اورد مامان فقط گریه میکرد دکتر اومدو موعاینه اش کردو سرم بهش زد
دکتر: بخاطر ضربه ای که به سرش خورده عادیه
من: یعنی چی عادیه؟
دکتر: نترس دیگه این اتفاق نمیوفته ولی باید قرصایی که براش مینویسمو هر روز بخوره اگر نخوره اتفاق های بدی براش می افته
من: مثلا چه اتفاقی؟
دکتر: شاید اثرات مرگ هم داشته باشه
اوا: یا ابوالفضل
من: ممنون دکتر
دکتر:خواهش من دیگه باید برم
دکتر رفت
اوا: چرا اینطور شد؟
من: به همون دلیلی که دکتر گفت
اوا: چیکارش کردی؟
من: چیو؟
اوا: تارارو چیکار کردی که اینطور شد؟
مامان: وا مادر دکتر که گفت عادیه
اوا: نه مادر من من میدونم این یه گهی خورده
من: چرا حرف الکی میزنی
اوا: پس تارا چرا جیغ کشید؟
من: از رو تخت افتاده بود
اوا: مثل سگ دروغ میگی
اعصابمو خورد کرده بود به شوخی کارش نداشتم ولی حق نداشت اینطور باهام حرف بزنه زدم تو گوشش
مامان: این چه کاریه(با داد
اوا شوکه شده بود با گریه نگام کردو گفت
اوا: چرا میزنی؟
من: قبلا هم بهت گفتم که با شوخی کاری بهت ندارم ولی هیچ وقت این حقو به خودت نده که بهم فحش بدی
اوا: ببخشید
دلم براش سوخت ولی پرو میشد بخاطر همین از خونه زدم بیرونو رفتم توی یه پارک نشستم سرمو گذاشتم رو دستام اعصبانی بودم هم بخاطر تارا هم بخاطر چکی که به اوا زدم یهو گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
من: الو؟
طرف: اقای ارتام پارسیان؟
من: بله خودمم
طرف: شما الناز رو میشناسی؟
من: نه الناز کیه؟
طرف: همونی که توی قطار بود
من: اها اره ولی فقط دیدمش چیزی ازش نمیدونم
طرف: من النازم زنگ نزدی خودم دست به کار شدم
شمارمو از کجا اورد دختره ی کنه
من: شمارمو از کجا اوردی؟
الناز: دیگه دیگه راستی خوشحالم که از اون دختره جنده جدا شدی زیاد ازش خوشم نمیومد
من: هوووشششش جنده خودتی حمال عوضی یه بار دیگه بببنم چیزی بهش میگی میکشمت
الناز: چی؟
من: همینی که شنیدی
بعدم قطع کردم
دختره کثافت
یهو یهو یه پیام اومد رو گوشیم ایدا بود.......
۴.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.