پارت30 اولین سفر تنهایی
پارت30 اولین سفر تنهایی
از زبون ارتام:
من: الان قهر کرد؟
اوا: اره فک کنم
من: خوابید؟
اوا: نمدونم
من: میرم شکلات بخرم وگرنه فحش بارونمون میکنه
اوا: خوب رفتاراشو زیر نظر داریا
من: دهنتو ببند
اوا: عاشقش شدی؟
من: نه مگ مغز خر خوردم
اوا: هه از خداتم باشه ولی عاشقش شدی
جوابشو ندادم و از اتاق رفتم بیرون رفتم تو سالن مامان داشت تلویزیون نگاه میکرد بابا هم سر کار بود
مامان: کجا؟
من: والا برم شکلات بخرم
مامان: شکلات؟
من: اره
مامان: باش برو
من: خدافظ
مامان: خدافظ
کفشامو پوشیدمو رفتم سوپری که سر کوچه بود یه شکلات تخته ای خریدم و یه نوتلا خریدم نوتلا واس خودم بود اخه خودم عاشق شکلاتم پولشو حساب کردمو اومدم بیرون از سوپری رفتم خونه کسی تو سالن نبود رفتم اشپز خونه شکلات تخته ای رو گذاشتم توی یخچال با یه قاشق و نوتلا رفتم تو اتاق درشو باز کردم شروع کردم به خوردن نصفشو خوردمو نصف دیگش مونده بود گذاشتمش رو میزمو کتاب (کتابخانه ی نیمه شب) رو از رو میز برداشتمو شروع کردم به خوندن داستان درمورد یه دختری به نام نورا بود که 35سالش بود یه اتفاقایی براش افتاد که ارزوش شده بود مرگ موقعی هم که خودکشی کرد رفت توی یه دنیایی بین مرگو زندگی
اوا: قشنگه؟
سه متر پریدم توی هوا با اخم برگشتم سمتشو
من: کثافت حمال چرا اینطور میکنی؟
اوا: چطور
من: برو بیرون
اوا: وا خو چته
من: مرض داری بدون اجازه میای داخل؟
اوا: باشه بابا فقط اومدم بگم شکلات خریدی؟
من: اره تو یخچاله
اوا: اوکی
من: نخوریش
اوا: به تو چه میخوام بخورمش
من: غلط کردی
اوا: او بابا رو خوراکیاشم غیرتی میشی؟
من: رو خوراکیا کی؟(میدونستم تارا رو میگه ولی اینو گفتم که سوتی ندم دستش)
اوا: تارا دیگه
من: اصلا به من چه برو بخورش
اوا: ولی شما دوتا خیلی مشکوکین حواسم بهتون هه
بعدم رفت بیرون
من: اسکل
کتابو گذاشتم کنارو رفتم دور گوشی ارین پیام داده بود
ارین: مطمئنی میری دانشگاه؟
من: اره بابا امروز میرم بلیت میگیرم فردا حرکت میکنم
ارین انلاین بود
ارین: اوکی دمتگرم داش
من: نوکرم
گوشیو گذاشتم کنار باید میرفتم تهران بجای اریت درس میدادم هعی الان چه تیپی بزنم؟ کت و شلوار بپوشم؟ ندارم که بلند شدمو رفتم در اتاق مامان اینارو زدم
مامان: بیا تو
رفتم داخلو گفتم
من: بابا کت شلوار اندازه من داره؟
مامان: نمیدونم اندازتن یا نه ولی داره
من: اوکی
بعد رفتم در کمدشو باز کردمو شروع کردم به گشتن
مامان: برای چی میخوای
همون طور که سرم تو کمد بود جوابشو دادم
من: ارینو میشناسی دیگه
مامان: اره
من: یه کاری براش پیش اومده به من گفته برم دانشگاه به جاش درس بدم
مامان: کی میری؟
من: فردا
مامان: فردا؟ تو که یه هفته هم نیست که اومدی
من: خب چیکار کنم کار پیش اومد
سه دست کت شلوار دیدم یکیش طوسی بود یکی ابی یکی هم کرمی
مامان: باشه ولی زود برگردیا
من: اگه تونستم باش من برم اینارو بپوشم ببینم اندازمن
مامان: باشه
رفتم تو اتاق خودمو همشونو امتحان کردم همشون اندازم بودن بعد که رفتم تهران چند دست دیگه هم میخرم مرتبشوت کردمو گذاشتمشون روی تخت رفتم پایین توی اشپز خونه یهو صدای جیغ اومد......
از زبون ارتام:
من: الان قهر کرد؟
اوا: اره فک کنم
من: خوابید؟
اوا: نمدونم
من: میرم شکلات بخرم وگرنه فحش بارونمون میکنه
اوا: خوب رفتاراشو زیر نظر داریا
من: دهنتو ببند
اوا: عاشقش شدی؟
من: نه مگ مغز خر خوردم
اوا: هه از خداتم باشه ولی عاشقش شدی
جوابشو ندادم و از اتاق رفتم بیرون رفتم تو سالن مامان داشت تلویزیون نگاه میکرد بابا هم سر کار بود
مامان: کجا؟
من: والا برم شکلات بخرم
مامان: شکلات؟
من: اره
مامان: باش برو
من: خدافظ
مامان: خدافظ
کفشامو پوشیدمو رفتم سوپری که سر کوچه بود یه شکلات تخته ای خریدم و یه نوتلا خریدم نوتلا واس خودم بود اخه خودم عاشق شکلاتم پولشو حساب کردمو اومدم بیرون از سوپری رفتم خونه کسی تو سالن نبود رفتم اشپز خونه شکلات تخته ای رو گذاشتم توی یخچال با یه قاشق و نوتلا رفتم تو اتاق درشو باز کردم شروع کردم به خوردن نصفشو خوردمو نصف دیگش مونده بود گذاشتمش رو میزمو کتاب (کتابخانه ی نیمه شب) رو از رو میز برداشتمو شروع کردم به خوندن داستان درمورد یه دختری به نام نورا بود که 35سالش بود یه اتفاقایی براش افتاد که ارزوش شده بود مرگ موقعی هم که خودکشی کرد رفت توی یه دنیایی بین مرگو زندگی
اوا: قشنگه؟
سه متر پریدم توی هوا با اخم برگشتم سمتشو
من: کثافت حمال چرا اینطور میکنی؟
اوا: چطور
من: برو بیرون
اوا: وا خو چته
من: مرض داری بدون اجازه میای داخل؟
اوا: باشه بابا فقط اومدم بگم شکلات خریدی؟
من: اره تو یخچاله
اوا: اوکی
من: نخوریش
اوا: به تو چه میخوام بخورمش
من: غلط کردی
اوا: او بابا رو خوراکیاشم غیرتی میشی؟
من: رو خوراکیا کی؟(میدونستم تارا رو میگه ولی اینو گفتم که سوتی ندم دستش)
اوا: تارا دیگه
من: اصلا به من چه برو بخورش
اوا: ولی شما دوتا خیلی مشکوکین حواسم بهتون هه
بعدم رفت بیرون
من: اسکل
کتابو گذاشتم کنارو رفتم دور گوشی ارین پیام داده بود
ارین: مطمئنی میری دانشگاه؟
من: اره بابا امروز میرم بلیت میگیرم فردا حرکت میکنم
ارین انلاین بود
ارین: اوکی دمتگرم داش
من: نوکرم
گوشیو گذاشتم کنار باید میرفتم تهران بجای اریت درس میدادم هعی الان چه تیپی بزنم؟ کت و شلوار بپوشم؟ ندارم که بلند شدمو رفتم در اتاق مامان اینارو زدم
مامان: بیا تو
رفتم داخلو گفتم
من: بابا کت شلوار اندازه من داره؟
مامان: نمیدونم اندازتن یا نه ولی داره
من: اوکی
بعد رفتم در کمدشو باز کردمو شروع کردم به گشتن
مامان: برای چی میخوای
همون طور که سرم تو کمد بود جوابشو دادم
من: ارینو میشناسی دیگه
مامان: اره
من: یه کاری براش پیش اومده به من گفته برم دانشگاه به جاش درس بدم
مامان: کی میری؟
من: فردا
مامان: فردا؟ تو که یه هفته هم نیست که اومدی
من: خب چیکار کنم کار پیش اومد
سه دست کت شلوار دیدم یکیش طوسی بود یکی ابی یکی هم کرمی
مامان: باشه ولی زود برگردیا
من: اگه تونستم باش من برم اینارو بپوشم ببینم اندازمن
مامان: باشه
رفتم تو اتاق خودمو همشونو امتحان کردم همشون اندازم بودن بعد که رفتم تهران چند دست دیگه هم میخرم مرتبشوت کردمو گذاشتمشون روی تخت رفتم پایین توی اشپز خونه یهو صدای جیغ اومد......
۶.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.