✨️🦋پروانه کوچولو 🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو 🦋✨️
✨️🦋پارت ۶۱🦋✨️
❣️ویو مونا❣️
داشتم به کارم میرسیدم که تهیونگ اومد تو به اجوما و ما گفت که امشب جشن داریم تعجب کردم آخه همین دیروز جشن نامزدیش با اون هر.زه رو گرفتن دیگه چه جشنی داره اجوما هم پرسید مناسبتش چیه ولی با جوابی که ازش شنیدم هم برق از سرم پرید هم انقدر عصبی شدم که دستشو مثل چی مشت کرده بودم هه داره بابا میشه ولی از کجا معلوم بچه از خودشه تهیونگ رفت و منم ی نقشه ای به سرم خورد میخوام برای اون هر.زه شایعه درست کنم پس رفتم پیشه همه خدمتکارا که داشتن غیبت میکردن و میگفتن خدمتکار:چطور ممکنه انقدر زود باردا.ر بشه مونا: شاید بچه از خودش نباشه خدمتکار: راست میگه بیچاره ارباب ببین گیره چه هر.زه ای افتاده خدمتکارا: هعی دختره چه زود خودشو به ارباب انداخت🙄
هه نقشم گرفت فقط کافیه این شایعه بیمن همه خدمتکارا پخش بشه کخ به دسته تهیونگ برسه مطمعنا شک میکنه شاید اولش باور نکنه آها فهمیدم بعد اینکه این موضوع به گوشش رسید ناشناس ی عکس فیک از اون هر.زه درست میکنم وقتی اون عکس رو ببینه دیگه کارت تمومه هر.زه بعد ی پوزخند شیطانی زدم واقعا عجب نقشه ای کشیدم
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
از خواب بیدار شدم لباسم رو عوض کردم صورتمم شستم موهامو شونه کردم رفتم پایین پیشه اجوما که یهو اجوما بغلم کرد گفت اجوما: تبریک میگم خوشگلم داری مادر میشی سنا: اع فهمیدین مرسییی اجوما: ارباب خودشون صبح بهمون گفتن امشب جشن داریم سنا: ببخشید تو زحمت افتادین اجوما: عیبی نداره دخترم وظیفمونه سنا:😊 اجوما: برو صبحونه بخور مواظب خودت باش سنا: چشم آروم از پله ها. فتم پایین تو آشپز خونه که دیدم همه ی خدمتکارا یجوری نگام میکنن برام چشم قوره میرن مخصوصا مونا این باعث میشد بترسم که آیا امشب قراره زن.ده بمونم یا نه صبحونه رو خوردم رفتم بالا تهیونگ بهم زنگ زد گفت تهیونگ: سلان کوچولو سنا: سلام عشقم چطوری تهیونگ: قربونه دون زبونت برم خوبم برات ی لباس خریدم داره میاد اومدش برات ارایشگرارو آماده کردم ساعت ۶ میان امادت کنن باش سنا: چشم تهیونگ: خدافظ خوشگلم سنا: خداحافظی شوهری تهیونگ:😂...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥹🥂✨️
خب خب بچه ها برای این پارت ی چالش جدید دارم اگر خواستید چالش رو انجام بدید چالش: اگر شما تو این فیک بودید اولین کاری که میکردید چی بود🫠👈🏻👉🏻✨️
✨️🦋پارت ۶۱🦋✨️
❣️ویو مونا❣️
داشتم به کارم میرسیدم که تهیونگ اومد تو به اجوما و ما گفت که امشب جشن داریم تعجب کردم آخه همین دیروز جشن نامزدیش با اون هر.زه رو گرفتن دیگه چه جشنی داره اجوما هم پرسید مناسبتش چیه ولی با جوابی که ازش شنیدم هم برق از سرم پرید هم انقدر عصبی شدم که دستشو مثل چی مشت کرده بودم هه داره بابا میشه ولی از کجا معلوم بچه از خودشه تهیونگ رفت و منم ی نقشه ای به سرم خورد میخوام برای اون هر.زه شایعه درست کنم پس رفتم پیشه همه خدمتکارا که داشتن غیبت میکردن و میگفتن خدمتکار:چطور ممکنه انقدر زود باردا.ر بشه مونا: شاید بچه از خودش نباشه خدمتکار: راست میگه بیچاره ارباب ببین گیره چه هر.زه ای افتاده خدمتکارا: هعی دختره چه زود خودشو به ارباب انداخت🙄
هه نقشم گرفت فقط کافیه این شایعه بیمن همه خدمتکارا پخش بشه کخ به دسته تهیونگ برسه مطمعنا شک میکنه شاید اولش باور نکنه آها فهمیدم بعد اینکه این موضوع به گوشش رسید ناشناس ی عکس فیک از اون هر.زه درست میکنم وقتی اون عکس رو ببینه دیگه کارت تمومه هر.زه بعد ی پوزخند شیطانی زدم واقعا عجب نقشه ای کشیدم
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
از خواب بیدار شدم لباسم رو عوض کردم صورتمم شستم موهامو شونه کردم رفتم پایین پیشه اجوما که یهو اجوما بغلم کرد گفت اجوما: تبریک میگم خوشگلم داری مادر میشی سنا: اع فهمیدین مرسییی اجوما: ارباب خودشون صبح بهمون گفتن امشب جشن داریم سنا: ببخشید تو زحمت افتادین اجوما: عیبی نداره دخترم وظیفمونه سنا:😊 اجوما: برو صبحونه بخور مواظب خودت باش سنا: چشم آروم از پله ها. فتم پایین تو آشپز خونه که دیدم همه ی خدمتکارا یجوری نگام میکنن برام چشم قوره میرن مخصوصا مونا این باعث میشد بترسم که آیا امشب قراره زن.ده بمونم یا نه صبحونه رو خوردم رفتم بالا تهیونگ بهم زنگ زد گفت تهیونگ: سلان کوچولو سنا: سلام عشقم چطوری تهیونگ: قربونه دون زبونت برم خوبم برات ی لباس خریدم داره میاد اومدش برات ارایشگرارو آماده کردم ساعت ۶ میان امادت کنن باش سنا: چشم تهیونگ: خدافظ خوشگلم سنا: خداحافظی شوهری تهیونگ:😂...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥹🥂✨️
خب خب بچه ها برای این پارت ی چالش جدید دارم اگر خواستید چالش رو انجام بدید چالش: اگر شما تو این فیک بودید اولین کاری که میکردید چی بود🫠👈🏻👉🏻✨️
۴۳.۱k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.