فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۳۳
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۳۳
و ازش با یه حالت بچگونه شیرموز خواستم همونایی که خودش واسم بخاطر آشتی سر اون جر و بحثامون خریده بود اونم رفت سمت یخچال و واسم یکی آورد و بخاطر اینکه مثل خودم جوابمو بده اونم صداشو بچگونه کرد و به کیوت ترین شکل ممکن گفت:بفرمایید آقای جئون. که با اینکارش دلم لرزید و چند ثانیه ای پرت بودم... ولی بخاطر اینکه*ا/ت* شک نکنه سریع به خودم اومدم و برای اینکه جو که فکر کنم فقط برای من خیلی سنگین شده بود رو عوض کنم گفتم:باز که شدم آقای جئون. *ا/ت*:عاخه تو هم به من گفتی خانوم پرستار.من(کوکی):عاها یعنی من هرجوری صدات کنم تو هم همون مدلی منو صدا میزنی؟. *ا/ت*:بله. من(کوکی):. *ا/ت*:😂. من(کوکی):میگم... . *ا/ت*:چی؟. من(کوکی):ساعت ملاقات کِیه؟. *ا/ت*:خواست نیست تموم شده فکر کنم سه ساعتی باشه که خوابی. قیافه م رفت تو هم و گفتم:یعنی هیچکی نیومد پیشم امروز. همون لحظه *ا/ت* امو نزدیکم و گفت:حتما سرشون شلوغ بوده در عوض فردا میان. من(کوکی):حیم اوکی.
*ا/ت*:میخوای یه کاری کنم گیم بازی کنی؟. من(کوکی):چجوری اینجا که کامپیوتر یا چیزی نداریم. *ا/ت*:من یه لپ تاپ دارم مال سرکاره چندتا هم گیم روش هست نگران نباش بازی های جدیده قدیمی نیستن واست میارم سرگرم شی چطوره؟. یهو انقدر خوشحال و ذوق زده شدم نفهمیدم چی میگم و بلند گفتم:وای دمت گرم عاشقتممممم... . بعد به خودم اومدم چشمام قدر نعلبکی گرد شد *ا/ت* هم مثل من شوکه شده بود که سریع اومدم گند کاری رو جمع منم که بدتر از چاله افتادم تو چاه و گفتم:نه عاشقت نیستم. دوباره هردو از حرفم شوکه شدیم دوباره که نه سه باره حرفمو پس گرفتم و گفتم:نه ببین منظورم این بود که.... . که یکدفعه *ا/ت* تک خنده ای زد و گفت:ب... بی... بیخیال جونگ کوک میدونم ذوق کردی ولش کن... . و از اتاق رفت بیرون تا بره لپ تاپش رو بیاره... همین که رفت بیرون یدونه محکم زدم تو سر خودم و کلی بار خودم کردم عاخه این چی بود گفتم الان دیگه چجوری با این سوتی به چشمای *ا/ت* نگاه کنم وای خدا نکنه فکر بد بکنه
نه بابا اون خودشم فهمید از سر ذوقم برای گیم بوده ولی اگه با حرف دومم همون که گفتم عاشقت نیستم بدتر ناراحت شده باشه چی ای خدا همین یه درگیری ذهنی رو کم داشتم از شدت هول شدن و خجالت کشیدن کل هیکلم خیس آب بود دستی روی صورتم کشیدم و گفتم باید خودمو جمع کنم وگرنه اینجوری خیلی خ. ی. ت. ه پس سعی کردم یکم به خودم بیام *ا/ت* هم اونقدرا بی جنبه نیست که بعد چند دقیقه که داشتم سعی میکردم کنترل کنم خودمو و بخاطر سوتی مزخرفی که دادم خودمو سر به نیست نکنم *ا/ت* در زد دوباره انگار یه سطل آب ریخت تو پشتم یدونه زدم تو گوشم و گفتم:به خودت بیا پسر😐...
حمایتت♡
و ازش با یه حالت بچگونه شیرموز خواستم همونایی که خودش واسم بخاطر آشتی سر اون جر و بحثامون خریده بود اونم رفت سمت یخچال و واسم یکی آورد و بخاطر اینکه مثل خودم جوابمو بده اونم صداشو بچگونه کرد و به کیوت ترین شکل ممکن گفت:بفرمایید آقای جئون. که با اینکارش دلم لرزید و چند ثانیه ای پرت بودم... ولی بخاطر اینکه*ا/ت* شک نکنه سریع به خودم اومدم و برای اینکه جو که فکر کنم فقط برای من خیلی سنگین شده بود رو عوض کنم گفتم:باز که شدم آقای جئون. *ا/ت*:عاخه تو هم به من گفتی خانوم پرستار.من(کوکی):عاها یعنی من هرجوری صدات کنم تو هم همون مدلی منو صدا میزنی؟. *ا/ت*:بله. من(کوکی):. *ا/ت*:😂. من(کوکی):میگم... . *ا/ت*:چی؟. من(کوکی):ساعت ملاقات کِیه؟. *ا/ت*:خواست نیست تموم شده فکر کنم سه ساعتی باشه که خوابی. قیافه م رفت تو هم و گفتم:یعنی هیچکی نیومد پیشم امروز. همون لحظه *ا/ت* امو نزدیکم و گفت:حتما سرشون شلوغ بوده در عوض فردا میان. من(کوکی):حیم اوکی.
*ا/ت*:میخوای یه کاری کنم گیم بازی کنی؟. من(کوکی):چجوری اینجا که کامپیوتر یا چیزی نداریم. *ا/ت*:من یه لپ تاپ دارم مال سرکاره چندتا هم گیم روش هست نگران نباش بازی های جدیده قدیمی نیستن واست میارم سرگرم شی چطوره؟. یهو انقدر خوشحال و ذوق زده شدم نفهمیدم چی میگم و بلند گفتم:وای دمت گرم عاشقتممممم... . بعد به خودم اومدم چشمام قدر نعلبکی گرد شد *ا/ت* هم مثل من شوکه شده بود که سریع اومدم گند کاری رو جمع منم که بدتر از چاله افتادم تو چاه و گفتم:نه عاشقت نیستم. دوباره هردو از حرفم شوکه شدیم دوباره که نه سه باره حرفمو پس گرفتم و گفتم:نه ببین منظورم این بود که.... . که یکدفعه *ا/ت* تک خنده ای زد و گفت:ب... بی... بیخیال جونگ کوک میدونم ذوق کردی ولش کن... . و از اتاق رفت بیرون تا بره لپ تاپش رو بیاره... همین که رفت بیرون یدونه محکم زدم تو سر خودم و کلی بار خودم کردم عاخه این چی بود گفتم الان دیگه چجوری با این سوتی به چشمای *ا/ت* نگاه کنم وای خدا نکنه فکر بد بکنه
نه بابا اون خودشم فهمید از سر ذوقم برای گیم بوده ولی اگه با حرف دومم همون که گفتم عاشقت نیستم بدتر ناراحت شده باشه چی ای خدا همین یه درگیری ذهنی رو کم داشتم از شدت هول شدن و خجالت کشیدن کل هیکلم خیس آب بود دستی روی صورتم کشیدم و گفتم باید خودمو جمع کنم وگرنه اینجوری خیلی خ. ی. ت. ه پس سعی کردم یکم به خودم بیام *ا/ت* هم اونقدرا بی جنبه نیست که بعد چند دقیقه که داشتم سعی میکردم کنترل کنم خودمو و بخاطر سوتی مزخرفی که دادم خودمو سر به نیست نکنم *ا/ت* در زد دوباره انگار یه سطل آب ریخت تو پشتم یدونه زدم تو گوشم و گفتم:به خودت بیا پسر😐...
حمایتت♡
۸.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.