بی اعتماد 36(آخر)
#بیاعتماد_36(آخر)
(از زبان کانیا)
هنوزم دوستش داری؟
-من به اندازه ی تو به هیچ کس تو این دنیا علاقهمند نیستم..
میدونی آرامگاهش کجاست؟
با حالت تعجبی بهم چشم دوخت که گفتم:
منشی کیم گفت خواهرش مرده.. سانا خواهرشه دیگه...
-چر..چرا میخوای بری آرامگاهش؟!
لبخند تلخی زدم و گفتم:
میخوام بجای همسرم برم و ازش معذرت خواهی کنم...
-این ینی اتفاقای گذشته مهم نیستو منو بخشیدی؟!
لعنتی دوست دارم وگرنه با این سختی هایی که با تو کشیدم حتی یک لحظه هم پیشت نمیموندم...
کوک فورا از رو صندلی کنارم بلند شد و لباشو رو لبام گذاشت...
لحظه ای ازش جدا شدم و تو چشاش زل زدم..
تا الان خیلی اذیت شدم... ولی چون تو پیشم بودی به راحتی فراموششون کردم و میکنم...
قول.. قول میدی همیشه پیشم بمونی؟
قول میدی باهام صادق باشی؟
قول میدی دیگه تنهام نذاری؟
اشک رو گونمو پاک کرد گفت:
قول میدم... قول میدم تا ابد پیشت بمونم و کنار هم نی نی جدیدمونو بزرگ کنیم..
از گفتن نینی جدید متوجه شدم که خبر خوبش این بوده...
آهسته بینیمو کشیدم بالا و همونجوری تو چشماش زل زده بودم که بالاخره گفت:
دشوار ترین و سخت ترین قدرت اعتماد اینکه سخت بوجود میاد و راحت از بین میره....
بهم اعتماد داری؟
مطمئن باش انقدری بهت اعتماد دارم که حتی نمیتونی فکرشم بکنی...
End...
خب بچها فیک بی اعتماد به پایان رسید.. امیدوارم لذت برده باشین و اینکه لایک و کامنتا فراموش نشه...
عا راستی یه خبر خوبم دارم واستون...
فیک جدید داریم همین حالا یک پارتشو قرار میدم که اکه خوشتون اومد ادامه بدم..
دوستون دارم 💜🙄
شب خوش 😇
بابااییی🖐️
(از زبان کانیا)
هنوزم دوستش داری؟
-من به اندازه ی تو به هیچ کس تو این دنیا علاقهمند نیستم..
میدونی آرامگاهش کجاست؟
با حالت تعجبی بهم چشم دوخت که گفتم:
منشی کیم گفت خواهرش مرده.. سانا خواهرشه دیگه...
-چر..چرا میخوای بری آرامگاهش؟!
لبخند تلخی زدم و گفتم:
میخوام بجای همسرم برم و ازش معذرت خواهی کنم...
-این ینی اتفاقای گذشته مهم نیستو منو بخشیدی؟!
لعنتی دوست دارم وگرنه با این سختی هایی که با تو کشیدم حتی یک لحظه هم پیشت نمیموندم...
کوک فورا از رو صندلی کنارم بلند شد و لباشو رو لبام گذاشت...
لحظه ای ازش جدا شدم و تو چشاش زل زدم..
تا الان خیلی اذیت شدم... ولی چون تو پیشم بودی به راحتی فراموششون کردم و میکنم...
قول.. قول میدی همیشه پیشم بمونی؟
قول میدی باهام صادق باشی؟
قول میدی دیگه تنهام نذاری؟
اشک رو گونمو پاک کرد گفت:
قول میدم... قول میدم تا ابد پیشت بمونم و کنار هم نی نی جدیدمونو بزرگ کنیم..
از گفتن نینی جدید متوجه شدم که خبر خوبش این بوده...
آهسته بینیمو کشیدم بالا و همونجوری تو چشماش زل زده بودم که بالاخره گفت:
دشوار ترین و سخت ترین قدرت اعتماد اینکه سخت بوجود میاد و راحت از بین میره....
بهم اعتماد داری؟
مطمئن باش انقدری بهت اعتماد دارم که حتی نمیتونی فکرشم بکنی...
End...
خب بچها فیک بی اعتماد به پایان رسید.. امیدوارم لذت برده باشین و اینکه لایک و کامنتا فراموش نشه...
عا راستی یه خبر خوبم دارم واستون...
فیک جدید داریم همین حالا یک پارتشو قرار میدم که اکه خوشتون اومد ادامه بدم..
دوستون دارم 💜🙄
شب خوش 😇
بابااییی🖐️
۲۰.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.