🍷پارت٨٧🍷
🍷پارت٨٧🍷
"میسو"
با صدای در از افکارم پرت شدم بیرون ناخداگاه بلند شدم
کوک بود که با دوییدن و نگاه ترسناک میومد سمتم
ماگ از دستم افتاد و شکست شروع کردم لرزیدن
فهمید...
رسید بهم و یقه لباسمو چنگ گرفت و منو کشید سمت خودش پام از زمین فاصله گرفته بود
غرید
_که میخواستی فرار کنی اره
+ک...کوک اونجور که فکر میکنی نیست
_خفه شو هر..زه میخواستی فرار کنی اره نشونت میدم
+نه نه باور کن
یقمو ول کرد و محکم زد تو گوشم
پرت شدم و افتادم رو کاناپه دستمو گذاشتم رو گونم شونه هامو گرفت و بلندم کرد با مشت زد تو دهنم
مزه شور خون حس میکردم تف کردم که خون ریخت بیرون
_مگه نگفتم نمیتونی از دستم در بری هان
اروم حرف زدم انقدر درد داشتم که نمیتونستم بلند بگم
+ا...اشتباه می...کنی
_نه تو اشتباه میکنی من احمقم ولی بهت میگم کی احمقه
مچ دستامو گرفت و محکم فشار داد انقدر که مطمئنم کبود میشه دنبال خودش کشید منو تو حیاط
نمیدونستم داره کجا میبرتم به زیرزمین که رسیدیم
تازه فهمیدم کجاست
+نه نه کوک باور کن نمیخواستم فرار کنم دیدی که برگشتم اینجا
_دهنتو ببین پس واسه چه غلطی رفتی اونجا
چی میگفتم...که رفته بودم فضولیتو بکنم؟
وایساد
_صبر کن ببینم
با ترس نگاش کردم با چشمای به خون نشسته نگام کرد
_میخواستی به شخصیتام نزدیک شی اره
اب دهنمو قورت دادم
+ف...فقط میخواستم کمکت کنم
زد زیر خنده که بیشتر ترسیدم
_که کمکم کنی اره
بازم خندید، خنده هاش نشونه ی خوبی نبود
یهو پوکر شدو عصبی نگام کرد
_من به کمک احمقی مثل تو نیاز ندارم
با التماس نگاش کردم
+خواهش میکنم
در زیر زمینو باز کرد و محکم پرتم کرد داخل
فضاش فوقالعاده تاریک و سرد بود وقتی درو بست تو تاریکی فرو رفتم تو خودم جمع شدم صدای دادش اومد
_اصلا نباید میاوردمت تو...لیاقت تو یه همچین جاییه انقدر بمون تا ادم شی
صدای اون قطع شد و اشکای من جاری
صورتم میسوخت خون هنوز تو دهنم بود و داشت حالمو بهم میزد
خوبه باز انتظار بدتر از اینارو داشتم پوزخند زدم فکر میکردم فوقش منو میکشه جنازمم میندازه تو رودخونه
زدنای ایندفعه ش فرق میکرد
اوایل که تا پای مرگ رفتم شاید یکم دلش سوخت برات گناه من چیه، اگه قصدم فرار بود بازم حق داشتم
من حق دارم بزنمش نه اون
فقط یه ادم ضعیف گیر اورده که حرصا و عقده هاشو خالی کنه
درورو برمو اصلا نمیتونستم ببینم
تاریکی داشت اذیتم میکرد
زمین سرد باعث لرزشم میشد
چطور دووم بیارم
.....
نمیدونم چند روز گذشته بود که اینجام حالم خیلی بد بود احساس ضعف شدیدی داشتم خیلی تشنم بود و سرگیجه داشتم تو این مدت کوک حتی یبارم بهم سر نزده
شاید میخواد همینطوری بکشتم...
خووب بود آیاا😉😜😜💖💖💖
"میسو"
با صدای در از افکارم پرت شدم بیرون ناخداگاه بلند شدم
کوک بود که با دوییدن و نگاه ترسناک میومد سمتم
ماگ از دستم افتاد و شکست شروع کردم لرزیدن
فهمید...
رسید بهم و یقه لباسمو چنگ گرفت و منو کشید سمت خودش پام از زمین فاصله گرفته بود
غرید
_که میخواستی فرار کنی اره
+ک...کوک اونجور که فکر میکنی نیست
_خفه شو هر..زه میخواستی فرار کنی اره نشونت میدم
+نه نه باور کن
یقمو ول کرد و محکم زد تو گوشم
پرت شدم و افتادم رو کاناپه دستمو گذاشتم رو گونم شونه هامو گرفت و بلندم کرد با مشت زد تو دهنم
مزه شور خون حس میکردم تف کردم که خون ریخت بیرون
_مگه نگفتم نمیتونی از دستم در بری هان
اروم حرف زدم انقدر درد داشتم که نمیتونستم بلند بگم
+ا...اشتباه می...کنی
_نه تو اشتباه میکنی من احمقم ولی بهت میگم کی احمقه
مچ دستامو گرفت و محکم فشار داد انقدر که مطمئنم کبود میشه دنبال خودش کشید منو تو حیاط
نمیدونستم داره کجا میبرتم به زیرزمین که رسیدیم
تازه فهمیدم کجاست
+نه نه کوک باور کن نمیخواستم فرار کنم دیدی که برگشتم اینجا
_دهنتو ببین پس واسه چه غلطی رفتی اونجا
چی میگفتم...که رفته بودم فضولیتو بکنم؟
وایساد
_صبر کن ببینم
با ترس نگاش کردم با چشمای به خون نشسته نگام کرد
_میخواستی به شخصیتام نزدیک شی اره
اب دهنمو قورت دادم
+ف...فقط میخواستم کمکت کنم
زد زیر خنده که بیشتر ترسیدم
_که کمکم کنی اره
بازم خندید، خنده هاش نشونه ی خوبی نبود
یهو پوکر شدو عصبی نگام کرد
_من به کمک احمقی مثل تو نیاز ندارم
با التماس نگاش کردم
+خواهش میکنم
در زیر زمینو باز کرد و محکم پرتم کرد داخل
فضاش فوقالعاده تاریک و سرد بود وقتی درو بست تو تاریکی فرو رفتم تو خودم جمع شدم صدای دادش اومد
_اصلا نباید میاوردمت تو...لیاقت تو یه همچین جاییه انقدر بمون تا ادم شی
صدای اون قطع شد و اشکای من جاری
صورتم میسوخت خون هنوز تو دهنم بود و داشت حالمو بهم میزد
خوبه باز انتظار بدتر از اینارو داشتم پوزخند زدم فکر میکردم فوقش منو میکشه جنازمم میندازه تو رودخونه
زدنای ایندفعه ش فرق میکرد
اوایل که تا پای مرگ رفتم شاید یکم دلش سوخت برات گناه من چیه، اگه قصدم فرار بود بازم حق داشتم
من حق دارم بزنمش نه اون
فقط یه ادم ضعیف گیر اورده که حرصا و عقده هاشو خالی کنه
درورو برمو اصلا نمیتونستم ببینم
تاریکی داشت اذیتم میکرد
زمین سرد باعث لرزشم میشد
چطور دووم بیارم
.....
نمیدونم چند روز گذشته بود که اینجام حالم خیلی بد بود احساس ضعف شدیدی داشتم خیلی تشنم بود و سرگیجه داشتم تو این مدت کوک حتی یبارم بهم سر نزده
شاید میخواد همینطوری بکشتم...
خووب بود آیاا😉😜😜💖💖💖
۷۹.۱k
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.