🍷پارت۸۶🍷
🍷پارت۸۶🍷
"میسو"
در صدا خورد که شروع کردم به لرزیدن
کوک اومد داخل و من با دیدنش ضربان قلبم شدت بیشتری گرفت باید الان با زندگیم خدافظی کنم
درسته که البته که درسته کوک چشمش به من خورد و من هرکاری میکردم تا به چشمای لعنتیش نگاه نکنم
لرزشمو مخفی کرده بودم
_چته
با تعجب بهش نگاه کردم گنگ نگام میکرد
+منظورت چیه
_چرا همونجوری موندی منو نگاه میکنی
چه اتفاقی داره میوفته
+من خوب همینجوری میدونی که نسبت به تو گارد دارم
_خوب درستو بلدی
اخم غلیظی کرد
رفت سمت اتاقش و من تا اخرین لحظه نگاش کردم
وقتی وارد اتاق شد بیحال افتادم رو کاناپه
دستمو رو قلبم گذاشتم یادش نیست یادش نیست
خدایا ممنون
وای اخه چرا...
صحنه ای که زخمی شده بود اومد جلو چشمم اونجا هم میگفت یادش نیست چه اتفاقی
اما بعد...
بعد یادش اومد دوباره استرس گرفتم الان یادش نیست اما یادش میاد وقت زیادی ندارم
هر لحظه ممکنه یادش بیاد چه اتفاقی افتاده اما سوال مهم اینه که چرا یادش میره
قبلا نبود چون موقعی که به عنوان جان منو دیده بود یادش مونده بود که من کیم
این اصلا چیز خوبی نیست ممکنه نشونه این باشه که کم کم کوک داره از بین میره و شخصیت های الکیش جاشو پر میکنن اگه همینطوری پیش بره دیگه کسی
به اسم جونگ کوک وجود نداره
چیکار باید بکنم اصلا چیکار میتونم بکنم اون حتی نمیزاره من بهش نزدیک بشم
در اتاق باز شد و از ترس پریدم فهمید یعنی؟
با چشمای درشت نگاش کردم
_چرا منو همش اونطوری نگاه میکنی ترسویی درست، ولی این دیگه اخرشه...صبر کن ببینم
اومد جلو که من جمع شدم تو خودم
_نکنه اتفاقی افتاده هان
سعی کردم عادی باشم
+تو این خونه چه اتفاقی میخواد بیفته مثلا
انگار خیالش راحت شد
_ببین بچه اگه چیزیو ازم مخفی کنی و من بعدا بفهمم خیلی برات گرون تموم میشه
دقیقا زد به هدف
+خودم میدونم
_خوبه حالا پاشو من گشنمه تازه خونه هم کثیفه
از حرص پوست دستمو کندم انگار نظافتچی اورده حوصله مخالفت نداشتم و بدتر حوصله درد نداشتم
پس بلند شدم و یچیزی تند تند درست کردم ان داشت میخورد
ومن خونرو تمیز میکردم همونجوری هم کلی فحشش دادم
اصلا نمیفهمم من ادمم پسره ی احمق
تموم که کرد بلند شد حتی میزم جمع نکرد مثل خر خورد و رفت زحمت اونم موند برای من
....
ماگ قهوه دستم بود و توشو نگاه میکردم
کوک خونه نبود و حداقل یکم خیالم راحت شده بود
حتی نمیدونم کی رفت
گرمای لیوان حس خوبی بهم میداد و از یه چیز دیگه خیالم راحت بود این بود که با مامان حرف زدم و بهش اطمینان دادم که زندم
البته فقط به قفسه الکل ها و مشروب ها نگاه کردم خیلی دلم میخواست وارد این باشگاه مخفی فقط برای دید زدن وگرنه اهل ورزشی نیستم
ولی خوب دیدن وسایلاش خاطراتمو زنده میکنه
با صدای در از افکارم پرت شدم بیرون...
😜
"میسو"
در صدا خورد که شروع کردم به لرزیدن
کوک اومد داخل و من با دیدنش ضربان قلبم شدت بیشتری گرفت باید الان با زندگیم خدافظی کنم
درسته که البته که درسته کوک چشمش به من خورد و من هرکاری میکردم تا به چشمای لعنتیش نگاه نکنم
لرزشمو مخفی کرده بودم
_چته
با تعجب بهش نگاه کردم گنگ نگام میکرد
+منظورت چیه
_چرا همونجوری موندی منو نگاه میکنی
چه اتفاقی داره میوفته
+من خوب همینجوری میدونی که نسبت به تو گارد دارم
_خوب درستو بلدی
اخم غلیظی کرد
رفت سمت اتاقش و من تا اخرین لحظه نگاش کردم
وقتی وارد اتاق شد بیحال افتادم رو کاناپه
دستمو رو قلبم گذاشتم یادش نیست یادش نیست
خدایا ممنون
وای اخه چرا...
صحنه ای که زخمی شده بود اومد جلو چشمم اونجا هم میگفت یادش نیست چه اتفاقی
اما بعد...
بعد یادش اومد دوباره استرس گرفتم الان یادش نیست اما یادش میاد وقت زیادی ندارم
هر لحظه ممکنه یادش بیاد چه اتفاقی افتاده اما سوال مهم اینه که چرا یادش میره
قبلا نبود چون موقعی که به عنوان جان منو دیده بود یادش مونده بود که من کیم
این اصلا چیز خوبی نیست ممکنه نشونه این باشه که کم کم کوک داره از بین میره و شخصیت های الکیش جاشو پر میکنن اگه همینطوری پیش بره دیگه کسی
به اسم جونگ کوک وجود نداره
چیکار باید بکنم اصلا چیکار میتونم بکنم اون حتی نمیزاره من بهش نزدیک بشم
در اتاق باز شد و از ترس پریدم فهمید یعنی؟
با چشمای درشت نگاش کردم
_چرا منو همش اونطوری نگاه میکنی ترسویی درست، ولی این دیگه اخرشه...صبر کن ببینم
اومد جلو که من جمع شدم تو خودم
_نکنه اتفاقی افتاده هان
سعی کردم عادی باشم
+تو این خونه چه اتفاقی میخواد بیفته مثلا
انگار خیالش راحت شد
_ببین بچه اگه چیزیو ازم مخفی کنی و من بعدا بفهمم خیلی برات گرون تموم میشه
دقیقا زد به هدف
+خودم میدونم
_خوبه حالا پاشو من گشنمه تازه خونه هم کثیفه
از حرص پوست دستمو کندم انگار نظافتچی اورده حوصله مخالفت نداشتم و بدتر حوصله درد نداشتم
پس بلند شدم و یچیزی تند تند درست کردم ان داشت میخورد
ومن خونرو تمیز میکردم همونجوری هم کلی فحشش دادم
اصلا نمیفهمم من ادمم پسره ی احمق
تموم که کرد بلند شد حتی میزم جمع نکرد مثل خر خورد و رفت زحمت اونم موند برای من
....
ماگ قهوه دستم بود و توشو نگاه میکردم
کوک خونه نبود و حداقل یکم خیالم راحت شده بود
حتی نمیدونم کی رفت
گرمای لیوان حس خوبی بهم میداد و از یه چیز دیگه خیالم راحت بود این بود که با مامان حرف زدم و بهش اطمینان دادم که زندم
البته فقط به قفسه الکل ها و مشروب ها نگاه کردم خیلی دلم میخواست وارد این باشگاه مخفی فقط برای دید زدن وگرنه اهل ورزشی نیستم
ولی خوب دیدن وسایلاش خاطراتمو زنده میکنه
با صدای در از افکارم پرت شدم بیرون...
😜
۷۲.۴k
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.