فصل دوم پارت شیش
از زبون چانیول:
همونجوری در حال راه رفتن بودم که صدای نوزادی میومد با خودم گفتم نه بابا حتما بچه یکی دیگس خوش به حالش رفتم نشستم روی صندلی و زمینو نگاه میکردم متوجه اومدن پرستار شدم اما سرمو بلند نکردم خوب حتما اومده بچه کسی که به دنیا اومده رو بهش بده آخه بجز من چند نفر دیگه هم اونجا بودن صدای پرستارو که شنیدم دوست داشتم بهش بگم که این نامردیه پس بچه من چیشد
پرستار:بفرمایید اینم یه پسر کوچولو نازو خشگل وایی خدا چقد نازه بیا برو پیش بابات
متوجه نزدیک شدن پرستار به من نشدم و همش داشتم زمینو نگاه میکردم
پرستار:عوا کوچولوفکر کنم بابات خوابش برده
چانیول:چه مسخره بچش به دنیا اومده به جای شادی گرفته خوابیده😒
پرستار:😮عوا کوچولو بابات فکر کنم خبر نداره 😂
چانیول: چه بابایی هنوز نمیدونه بچش به دنیا اومده
پرستار:وایی خدای من آقای پارک یعنی شما هنوز نفهمیدید
داشتم با خودم فکر میکردم که منم فامیلیم پارکه سرمو بلند کردم دیدم پرستار با یه بچه بالا سرم ایستاده
چانیول:ب..ب...بخشید متوجه نشدم ..ای..این بچه م...م..منه
پرستار:ههههههه کوچولو بابات اصلا این دنیا نیست معلومه که بچه شماست
چانیول:وا...واقعا
پرستار:بعله الانم اگه نمیخواید بچتونو ببینید تا من ببرمش😒
چانیول:نه نه چرا نخوام ببینمش منتظرش بودم
بلند شدم وای خدای من چقدر خشگل بود یه پسر کوچولو ناز و آروم پرستار دادش بغلم دلم نیومد نگاهمو ازش بگیرم فقط دلم میخواست نگاش کنم
پرستار:اسمشو چی میخواید بزارید
چانیول:اومممم...نمیدونم
پرستار:پس قراره مامانش اسمشو بزاره
چانیول:شاید
پرستار :خیلی خوب دیگه نینی کوچولومونو بدید ببرم پیش مامانش که الان از گشنگی گریه میکنه
دوست نداشتم بچرو ببره فقط میخواستم بغلم باشه و نگاش کنم ...
ادامه دارد
واییی خدا 😍😍به نظرتون اسمشو چی میزارن؟؟؟خودمم موندم 😂😂
امیدوارم دوست داشته باشید منتظر نظرهاتون هستم یادتون نره کامنت بدید
ممنونم کیوتیام😊
همونجوری در حال راه رفتن بودم که صدای نوزادی میومد با خودم گفتم نه بابا حتما بچه یکی دیگس خوش به حالش رفتم نشستم روی صندلی و زمینو نگاه میکردم متوجه اومدن پرستار شدم اما سرمو بلند نکردم خوب حتما اومده بچه کسی که به دنیا اومده رو بهش بده آخه بجز من چند نفر دیگه هم اونجا بودن صدای پرستارو که شنیدم دوست داشتم بهش بگم که این نامردیه پس بچه من چیشد
پرستار:بفرمایید اینم یه پسر کوچولو نازو خشگل وایی خدا چقد نازه بیا برو پیش بابات
متوجه نزدیک شدن پرستار به من نشدم و همش داشتم زمینو نگاه میکردم
پرستار:عوا کوچولوفکر کنم بابات خوابش برده
چانیول:چه مسخره بچش به دنیا اومده به جای شادی گرفته خوابیده😒
پرستار:😮عوا کوچولو بابات فکر کنم خبر نداره 😂
چانیول: چه بابایی هنوز نمیدونه بچش به دنیا اومده
پرستار:وایی خدای من آقای پارک یعنی شما هنوز نفهمیدید
داشتم با خودم فکر میکردم که منم فامیلیم پارکه سرمو بلند کردم دیدم پرستار با یه بچه بالا سرم ایستاده
چانیول:ب..ب...بخشید متوجه نشدم ..ای..این بچه م...م..منه
پرستار:ههههههه کوچولو بابات اصلا این دنیا نیست معلومه که بچه شماست
چانیول:وا...واقعا
پرستار:بعله الانم اگه نمیخواید بچتونو ببینید تا من ببرمش😒
چانیول:نه نه چرا نخوام ببینمش منتظرش بودم
بلند شدم وای خدای من چقدر خشگل بود یه پسر کوچولو ناز و آروم پرستار دادش بغلم دلم نیومد نگاهمو ازش بگیرم فقط دلم میخواست نگاش کنم
پرستار:اسمشو چی میخواید بزارید
چانیول:اومممم...نمیدونم
پرستار:پس قراره مامانش اسمشو بزاره
چانیول:شاید
پرستار :خیلی خوب دیگه نینی کوچولومونو بدید ببرم پیش مامانش که الان از گشنگی گریه میکنه
دوست نداشتم بچرو ببره فقط میخواستم بغلم باشه و نگاش کنم ...
ادامه دارد
واییی خدا 😍😍به نظرتون اسمشو چی میزارن؟؟؟خودمم موندم 😂😂
امیدوارم دوست داشته باشید منتظر نظرهاتون هستم یادتون نره کامنت بدید
ممنونم کیوتیام😊
۹.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.