جدا از اون چشکلی نفسش بند نیومده بود؟؟...
جدا از اون چشکلی نفسش بند نیومده بود؟؟...
_وااااتتت؟؟. ریدممممم
موچی: ها چیشده؟.
_ساعتو نگاه کننننن... دیرمون شدهههه بدوین سوار ماشین شین
شوگا: کجا با این عجله خانم خانما؟.
_دیرمون شده باید بریم..
شوگا: هه!(نیشخند) ظرف نه دقیقه رفتی خونت و برگشتی الان میخوای بت اعتماد کنم؟؟ ــ
_تو ک میدونی هر کاری از دستم بر میاد..
شوگا: میدونم از دستت هر کاری بر میاد ولی بخاطر وضعیت خودته..
_وضعیت خودم؟؟.
شوگا: تو مریضیو مشکل تنفسی داری با اسکیت رفتی و برگشتی اصن یادت هس چن ساله ک اسکیت سوار نمیشی؟. ها.؟؟
_بیخیال حالم خوبه... اهم.اهم.. اه(سرفه)
شوگا: ک حالت خوبه ها؟؟
کوک بیا اینو بگیر بشونش عقب ماشین الان یه کاری دست خودش میده
یونا همینجوری سرفه میکرد و دستشو گذاشت رو کاپوت ماشین کم کم داشت میفتاد ک کوک رفت سمتشو از شونش گرفت و برد سمت عقب ماشین یونا رو پیش خودش نشوند و راه افتادن...
دیگه رسید بودیم شوگا ماشینو پارک کرد و همه پیاده شدن کوک دست یونا رو گرفته بود داشت همراه خودش میبرد(از شونش نه همینجوری ک همه دوس پسر دوس دخترا دست همو میگیرن)
ذهن ته: واااای اینا چه کاپل خوبی میشن... ن..نکنه همینشکلی هم تو رابطن و ما خبر نداریم ها.؟؟ ول خیلی ب هم میان
یونا یه نگاه به خودش میکنه ک دست تو دست کوکه لپاش قرمز میشه و اروم ب حرف میاد..
_جونگکوک...
کوک: جانم..
یونا از حرف کوک تعجب کرد و سرشو پایین انداخت و به دستش ک تو دست کوک قفل شده بود نگا کرد
جدا از اون کوک واقعا از کارایی ک میکرد سر در نمی اورد یعنی عاشق یونا شده بود یا همش هوس بود... حتی خودشم نمیدونست.. نمیدونست چیکار میکرد.. نمیدونست چ حسی داشت... تنها چیزی که میدونست این بود که زندگیش با اون عوض شده و بدون اون نمیتونست ادامه بده....
یونا همینطوری ک به دستای کوک و خودش نگاه میکرد جرعت اینو به خودش داد که حرف بزنه اروم لباشو از هم فاصله داد و گفت:
_حالم خوبه... دیگه میتونین دستمو ول کنین
کوک سرشو پایین انداخت و در حالی که اروم دستشو از دست یونا جدا میکرد با صدی اروم که نشون میداد ناراحت شده گفت
کوک: باشه... هرجور راحتی...
همه وارد کمپانی شدن و یونا اصلا شبیه چند دقیقه قبلش نبود... انقدر جدی شده بود که حتی اعضا هم نمیشناختنش
تا اینکه...
منشی: خانم مین سلام...
_سلام(تعظیم کردن)
منشی: با من بیاین رییس کارتون داره..
_چ.. چشم
(پرش زمانی)
(اتاق رییس)
رییس: خانم مین قرار نبود کارتون اینشکلی باشه تو روز اول وقتی تاخیر میکنین یعنی دو سه ماه دیگه هم همین اتفاق میفته... اگه میخواین اینجوری باشین این از قراردادتون میتونین همین الان برین.
_وااااتتت؟؟. ریدممممم
موچی: ها چیشده؟.
_ساعتو نگاه کننننن... دیرمون شدهههه بدوین سوار ماشین شین
شوگا: کجا با این عجله خانم خانما؟.
_دیرمون شده باید بریم..
شوگا: هه!(نیشخند) ظرف نه دقیقه رفتی خونت و برگشتی الان میخوای بت اعتماد کنم؟؟ ــ
_تو ک میدونی هر کاری از دستم بر میاد..
شوگا: میدونم از دستت هر کاری بر میاد ولی بخاطر وضعیت خودته..
_وضعیت خودم؟؟.
شوگا: تو مریضیو مشکل تنفسی داری با اسکیت رفتی و برگشتی اصن یادت هس چن ساله ک اسکیت سوار نمیشی؟. ها.؟؟
_بیخیال حالم خوبه... اهم.اهم.. اه(سرفه)
شوگا: ک حالت خوبه ها؟؟
کوک بیا اینو بگیر بشونش عقب ماشین الان یه کاری دست خودش میده
یونا همینجوری سرفه میکرد و دستشو گذاشت رو کاپوت ماشین کم کم داشت میفتاد ک کوک رفت سمتشو از شونش گرفت و برد سمت عقب ماشین یونا رو پیش خودش نشوند و راه افتادن...
دیگه رسید بودیم شوگا ماشینو پارک کرد و همه پیاده شدن کوک دست یونا رو گرفته بود داشت همراه خودش میبرد(از شونش نه همینجوری ک همه دوس پسر دوس دخترا دست همو میگیرن)
ذهن ته: واااای اینا چه کاپل خوبی میشن... ن..نکنه همینشکلی هم تو رابطن و ما خبر نداریم ها.؟؟ ول خیلی ب هم میان
یونا یه نگاه به خودش میکنه ک دست تو دست کوکه لپاش قرمز میشه و اروم ب حرف میاد..
_جونگکوک...
کوک: جانم..
یونا از حرف کوک تعجب کرد و سرشو پایین انداخت و به دستش ک تو دست کوک قفل شده بود نگا کرد
جدا از اون کوک واقعا از کارایی ک میکرد سر در نمی اورد یعنی عاشق یونا شده بود یا همش هوس بود... حتی خودشم نمیدونست.. نمیدونست چیکار میکرد.. نمیدونست چ حسی داشت... تنها چیزی که میدونست این بود که زندگیش با اون عوض شده و بدون اون نمیتونست ادامه بده....
یونا همینطوری ک به دستای کوک و خودش نگاه میکرد جرعت اینو به خودش داد که حرف بزنه اروم لباشو از هم فاصله داد و گفت:
_حالم خوبه... دیگه میتونین دستمو ول کنین
کوک سرشو پایین انداخت و در حالی که اروم دستشو از دست یونا جدا میکرد با صدی اروم که نشون میداد ناراحت شده گفت
کوک: باشه... هرجور راحتی...
همه وارد کمپانی شدن و یونا اصلا شبیه چند دقیقه قبلش نبود... انقدر جدی شده بود که حتی اعضا هم نمیشناختنش
تا اینکه...
منشی: خانم مین سلام...
_سلام(تعظیم کردن)
منشی: با من بیاین رییس کارتون داره..
_چ.. چشم
(پرش زمانی)
(اتاق رییس)
رییس: خانم مین قرار نبود کارتون اینشکلی باشه تو روز اول وقتی تاخیر میکنین یعنی دو سه ماه دیگه هم همین اتفاق میفته... اگه میخواین اینجوری باشین این از قراردادتون میتونین همین الان برین.
۵.۲k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.