تلخ شده p15
هر دو خندیدند،لبخند زدند، خوشحالی کردند و تولدی به یاد ماندنی برای زوئی به جا گذاشتند
زوئی در حالی که سرش را به شانه ی راشل تکیه میداد با لحن خواب آلودی زمزمه میکند
"ممنون مادر،تو بهترینی !" zoei
در وجودش چیزی شدیدا تکان میخورد
او مادر بود؟ مادر یک فرزند ؟فرزندی که از خون او نبود ؟؟!
"راشل بابت امشب ممنونم،منتظرم بمون من حساب کنم و بریم " jk
با سری پایین افتاده حرفش را آهسته تایید میکند
او سردرگم بود؛زیرا عاشق شده است!
جئون با لبخندی که در این ۷ سال تا حالا بر لب نداشته جلو می آید و با حلقه کردن دستش دور کمر راشل میگوید
"میخوای زوئی رو بدی به من؟ خسته شدی!"jk
سر به نشانه منفی تکان میدهد و با هم قدمی جلو میروند اما جئون لحظه ای قفل میکند
چشمان جئون متعجب به زن روبهروش خشک شد و با شوک قدمی جلو می رود
"هلن؟؟" jk
راشل هم تعجب میکند
زن مقابلش را بر انداز میکند
قدی نسبتا بلند،لباس مشکی جذب و کوتاه،موهای لخت تا روی شانه هایش و چهره ای به شدت خیره کننده!
"ج...جونگکوک!"
جئون ناباور صورتش را لمس میکند
آره این توهم نبود جئون،این عشق دیرینه توئه!
"تو...تو که مردی...امکان نداره !" jk
اشک در چشمانش جمع میشود اما با حرفی که زده میشود مات زده عقب میرود
"بیبی این مردو میشناسی ؟"
هلن نگاه سردی به چشمان سرخ جئون می اندازد و سپس با لبخند به پارتنر خود نگاه میکند
" ددی ایشون دوست دوران دبیرستان من هستن"
مچش را محکم در دستم میگیرم و به بیرون رستوران هدایت میکنم
"داری چیکار میکنی جونگکوک ولم کنننن"
"تو مردی هلن...تو امکان نداره زنده باشی " jk
"میبینی که زندم!"
"من...منظورت چیه؟" jk
کلافه نفسش را فوت میکند
" همه اش یه نقشه بود،من خودمو به مردن زدم ولی به جسد دیگه جای من رفت زیر خاک "
چشمان سرخش از اشک پر میشود
"چ..چرا؟ میدونی با نبودت چیا کشیدم؟ میدونی دخترت چقدر سختی کشیده " jk
"مشکل همینه جونگکوک، من هرگز نمیخواستم بچه دار بشم
بچه دار شدن یعنی پیر شدن و پیر شدن یعنی دیگه جذابیتی ندارم
زندگی باهات خیلی کسالت بار بود،هیچ هیجانی نداشتی نه معاشقه ای نه کاری خلاف مقررات منم عاشق روابط پر از هیجانم پس رفتم!"
زوئی در حالی که سرش را به شانه ی راشل تکیه میداد با لحن خواب آلودی زمزمه میکند
"ممنون مادر،تو بهترینی !" zoei
در وجودش چیزی شدیدا تکان میخورد
او مادر بود؟ مادر یک فرزند ؟فرزندی که از خون او نبود ؟؟!
"راشل بابت امشب ممنونم،منتظرم بمون من حساب کنم و بریم " jk
با سری پایین افتاده حرفش را آهسته تایید میکند
او سردرگم بود؛زیرا عاشق شده است!
جئون با لبخندی که در این ۷ سال تا حالا بر لب نداشته جلو می آید و با حلقه کردن دستش دور کمر راشل میگوید
"میخوای زوئی رو بدی به من؟ خسته شدی!"jk
سر به نشانه منفی تکان میدهد و با هم قدمی جلو میروند اما جئون لحظه ای قفل میکند
چشمان جئون متعجب به زن روبهروش خشک شد و با شوک قدمی جلو می رود
"هلن؟؟" jk
راشل هم تعجب میکند
زن مقابلش را بر انداز میکند
قدی نسبتا بلند،لباس مشکی جذب و کوتاه،موهای لخت تا روی شانه هایش و چهره ای به شدت خیره کننده!
"ج...جونگکوک!"
جئون ناباور صورتش را لمس میکند
آره این توهم نبود جئون،این عشق دیرینه توئه!
"تو...تو که مردی...امکان نداره !" jk
اشک در چشمانش جمع میشود اما با حرفی که زده میشود مات زده عقب میرود
"بیبی این مردو میشناسی ؟"
هلن نگاه سردی به چشمان سرخ جئون می اندازد و سپس با لبخند به پارتنر خود نگاه میکند
" ددی ایشون دوست دوران دبیرستان من هستن"
مچش را محکم در دستم میگیرم و به بیرون رستوران هدایت میکنم
"داری چیکار میکنی جونگکوک ولم کنننن"
"تو مردی هلن...تو امکان نداره زنده باشی " jk
"میبینی که زندم!"
"من...منظورت چیه؟" jk
کلافه نفسش را فوت میکند
" همه اش یه نقشه بود،من خودمو به مردن زدم ولی به جسد دیگه جای من رفت زیر خاک "
چشمان سرخش از اشک پر میشود
"چ..چرا؟ میدونی با نبودت چیا کشیدم؟ میدونی دخترت چقدر سختی کشیده " jk
"مشکل همینه جونگکوک، من هرگز نمیخواستم بچه دار بشم
بچه دار شدن یعنی پیر شدن و پیر شدن یعنی دیگه جذابیتی ندارم
زندگی باهات خیلی کسالت بار بود،هیچ هیجانی نداشتی نه معاشقه ای نه کاری خلاف مقررات منم عاشق روابط پر از هیجانم پس رفتم!"
۳.۶k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.