لیلیلیلی ی همکاری دیگه با لیلی:)))

p1
حرف ها ی قلم ویولت : '
حرف ها ی جیمین به قلم لیلی : "

' همه‌چیز از یه تیکه‌ی مسخره شروع شد. داشتم توی راهرو راه می‌رفتم که صدای خنده‌های چندتا از پسرای کلاس رو شنیدم. اولش توجه نکردم، ولی وقتی یکی‌شون گفت: اِاِ... ببین کی اینجاست! ا.ت کوچولوی احمق! دیگه نتونستم بی‌خیال بشم.
برگشتم سمتشون و گفتم: مشکلتون چیه؟"
یکی دیگه‌شون با خنده گفت: آخی... ناراحت شدی؟!
خون به صورتم دوید. قدمی جلو رفتم: اگه حرفی داری، مستقیم بزن. لازم نیست پشت خنده‌های مسخره‌تون قایم بشید!
یکی‌شون که انگار از جوابم خوشش نیومده بود، گفت: وای، چقدر ترسیدیم! حالا می‌خوای چی کار کنی؟
دیگه بحث تموم شدنی نبود. حس می‌کردم همه بچه‌ها از پشت سرم نگاه می‌کنن، ولی نمی‌خواستم کم بیارم. گفتم: می‌خوای ببینی؟ و بدون اینکه منتظر جوابش باشم، کیفمو گذاشتم زمین و مستقیم به سمتشون رفتم. '

" چند وقتی بود از ا.ت خوشم میومد...دختر خوبی بود..و خیلی هم خوشگل
با صدای یکی از پسرا به خودم اومدم..ودف اون الان به ا.ت گفت احمق؟ داشتم بهشون نگاه میکردم که دیدم ا.ت رفت سمتشون..نه نه نباید بزارم اینجوری بشه.شروع کردم دویدن به سمتشون و زود تر از ا.ت بهشون رسیدم. رو به سر دستشون گفتم": مشکلت چیه سگ احمق؟ حالیت نمیشه با یه خانم چجوری حرف بزنی، نه؟

' داشتن دوباره تیکه می‌انداختن، صدای خنده‌شون بلند بود. جیمین از کنارم گذشت، بدون حتی یه لحظه مکث، مستقیم رفت وسط و جلوی یکی از اون پسرها ایستاد. صورتش سرخ شده بود، نفس‌هاش کوتاه و سریع بود.
دیدمش که داشت چیزی می‌گفت، ولی صداش پر از خشم بود. انگار طوفانی شده بود و نمی‌تونست خودش رو کنترل کنه. دیگه تحمل نکردم، سریع رفتم جلو و دستم رو روی بازوش گذاشتم. دستم گرم بود، محکم گرفتمش، انگار داشتم بهش می‌گفتم اینجا هستم، لازم نیست این‌قدر جلو بری.
آروم بهش گفتم' : جیمین، تمومش کن

' صدام آهسته بود، ولی مطمئن. چشم‌هاش به من برگشت، توی چشماش چیزی بود که نمی‌شد دقیق توضیح داد، یه ترکیب از عصبانیت و ناباوری. ادامه دادم' : این دعوا ارزشی نداره. بیا عقب
' دستشو رو کمی فشار دادم، مثل یه علامت. و اون، بعد چند لحظه، سرش رو به آرامی تکون داد. انگار فهمید که لازم نیست همیشه تو خط مقدم باشه. نفس عمیقی کشید و یه قدم عقب رفت '

" با پیچیدن دست ا.ت دور بازوم کمی آروم شدم، بعد جمله اش، سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم و بهش نگاه کردم..چشمهاش آروم و مطمئن بود..مثل دریایی که بعد از طوفان آروم میشه. سرمو تکون دادم و یه قدم عقب اومدم..ولی یهو کنترلم از دستم در رفت و انگشتمو سمت پسره گرفتم و با فکی منقبض شده بهش گفتم " : فقط یه بار دیگه به ا.ت توهین کن تا بفرسمت با حوری ها گل یا پوچ بازی کنی. فهمیدی؟!
دیدگاه ها (۰)

p2 'جیمین هنوز نفس‌نفس می‌زد، ولی من نمی‌تونستم بذارم این خش...

p3"جرئت گفتنشو نداشتم.اگه ازم خوشش نیاد چی؟ اگه ردم کنه چی؟ ...

یکم از پارت 10"یه لحظه مکث کردم، انگار که کلمات برای بیان اح...

p10"یه خنده‌ی ریز و شیطون روی لبم نشست" : ولی قول بده که قلب...

ویو ا،ت صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم کارای لازم ...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط