"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۳۲
" ویو تهیونگ"
ته: مشخصه...
جولی: میشه به نادیا نگید؟
ته: چرا؟ مگه دوست نیستید؟
جولی: هنوز اماده نیستم که بهش بگم.
ته: اوکی...
یه دفهه گوشیش زنگ خورد
جولی: این گوشی امشب برام دردسر بود..
وقتی سفهه گوشیو دید محل نداد و چرخوندش
ته: همونه نه؟
جولی: اهوم
ته: میخوای من جواب بدم؟
جولی: اونطوری اگه اشتباه ..
ته: میخوام که اشتباه فکر کنه...
گوشیشو برداشتم و جواب دادم:
_ :..
پسره: جولی ببین این دفعه کل دنیا دست به دست هم بدن ازت نمیگذرممم...بعد ۵ سال باید بهت نشون بدم من کیم....ساعت ۳ شیفتم تموم شه میام خونت...اون درِ کوفتیو باز میکنیی...روشنههههه؟
و گوشیو قط کرد
جولی که یکم نگران بود گفت:
_ چیی...زی نگفت..ید؟
ته: مگه اجازه داد؟...چیکارش میکنی؟
جولی: نمیدونم...باید برم خونهه و یه داستان جدید بسازم...
ته: میخوای کمک کنم؟
همزمان وقتی اشکاش و پاک میکرد
جولی: ممنونم...باید خودم درستش کنم
ته: اون یه پسرهه...طبیعیه زورت بهش نرسهه...معلوم نیست قرار چی بشه، ولی من یه فکر دارم ......
جولی: چی!
ته: ....
_______________
" ویو جولی"
به سمت در رفتم و بازش کردم
که جی یونگ(برادر ناتنیش)با شتاب امد داخل و درو کوبید
با چشماش سر تا پام و نگاه کرد
یونگ: این چیه؟
پوزخندی زد و ادامه داد:
_ خوشم امد...میبینم خودت اماده شدی
وقتی خواست بیاد سمتم رفتم عقب و گفتم:
_ جی یونگ از اینجا برووو..
حی یونگ:الان اون مرده نیست شاخ بازی دراریاااا...
جولی:ببخشید ولی اون مرد الان نامزد منه...
یونگ: هان؟
جولی: فکر کنم گوشات مشکل داره
بازوم و گرفت و به سمت اتاق هول داد
یونگ: برو کم ک//شر بگو
وقتی به اتاق رسیدیم
با دیدن تهیونگ خیلی جذاب رو تخت واقعا خودمم احساس کردم اینجا رابطه داشت صورت میگرفت
سرشو کلافه بالا اورد و گفت:
_ لعنتییی....تازه داشتم تو حس میرفتم
چشمشو بهمون دوخت و گفت:
_ هوی این همون دکترست؟؟؟....این درو میکوبید؟؟؟
خیلی عصبانی از تخت بلند شد و به سمتمون امد
دستمو به پشتش کشیدو گفت:
_ فرمایش؟
یونگ: پس بگو ....چرا همجا هستی
ته: به نظرت کار درستیه که با کسی که نسطبی نداری تو یه خونه باشی
یونگ: شرمندت داش اون خیلی وقت به دست من دیگه دختر نیست
ته: ببینم چی فکر کردی؟خرم؟؟..یا اینکه حرفات و گوش میدم؟انقدر دروغ نگو...کِی بود؟ امم...شیش ماه؟ یسال؟ میبینی وقتی با کسی که دوسش داری باشی زمان از دستت در میره....مدت زیادی از اولین رابطمون میگذره...مطمعنی اون دختری که پرد/// ش و زدی جولی بود؟...عا یا نه...شاید انقدر تو به دست اوردنش ضعیف بودی که توهمش و زدی؟
مشتشو به سمت تهیونگ اورد
یونگ: مرتیکهه....
مانع ضربه شدو و یه لگد نسارش کرد که عقب رفت
تهیونگ از اتاق خارج شد
به سمتم خم شد و دست گیره و گرفت
ته: چند لحظه.
درو بست
یه چییزایی میشنیدم
part: ۳۲
" ویو تهیونگ"
ته: مشخصه...
جولی: میشه به نادیا نگید؟
ته: چرا؟ مگه دوست نیستید؟
جولی: هنوز اماده نیستم که بهش بگم.
ته: اوکی...
یه دفهه گوشیش زنگ خورد
جولی: این گوشی امشب برام دردسر بود..
وقتی سفهه گوشیو دید محل نداد و چرخوندش
ته: همونه نه؟
جولی: اهوم
ته: میخوای من جواب بدم؟
جولی: اونطوری اگه اشتباه ..
ته: میخوام که اشتباه فکر کنه...
گوشیشو برداشتم و جواب دادم:
_ :..
پسره: جولی ببین این دفعه کل دنیا دست به دست هم بدن ازت نمیگذرممم...بعد ۵ سال باید بهت نشون بدم من کیم....ساعت ۳ شیفتم تموم شه میام خونت...اون درِ کوفتیو باز میکنیی...روشنههههه؟
و گوشیو قط کرد
جولی که یکم نگران بود گفت:
_ چیی...زی نگفت..ید؟
ته: مگه اجازه داد؟...چیکارش میکنی؟
جولی: نمیدونم...باید برم خونهه و یه داستان جدید بسازم...
ته: میخوای کمک کنم؟
همزمان وقتی اشکاش و پاک میکرد
جولی: ممنونم...باید خودم درستش کنم
ته: اون یه پسرهه...طبیعیه زورت بهش نرسهه...معلوم نیست قرار چی بشه، ولی من یه فکر دارم ......
جولی: چی!
ته: ....
_______________
" ویو جولی"
به سمت در رفتم و بازش کردم
که جی یونگ(برادر ناتنیش)با شتاب امد داخل و درو کوبید
با چشماش سر تا پام و نگاه کرد
یونگ: این چیه؟
پوزخندی زد و ادامه داد:
_ خوشم امد...میبینم خودت اماده شدی
وقتی خواست بیاد سمتم رفتم عقب و گفتم:
_ جی یونگ از اینجا برووو..
حی یونگ:الان اون مرده نیست شاخ بازی دراریاااا...
جولی:ببخشید ولی اون مرد الان نامزد منه...
یونگ: هان؟
جولی: فکر کنم گوشات مشکل داره
بازوم و گرفت و به سمت اتاق هول داد
یونگ: برو کم ک//شر بگو
وقتی به اتاق رسیدیم
با دیدن تهیونگ خیلی جذاب رو تخت واقعا خودمم احساس کردم اینجا رابطه داشت صورت میگرفت
سرشو کلافه بالا اورد و گفت:
_ لعنتییی....تازه داشتم تو حس میرفتم
چشمشو بهمون دوخت و گفت:
_ هوی این همون دکترست؟؟؟....این درو میکوبید؟؟؟
خیلی عصبانی از تخت بلند شد و به سمتمون امد
دستمو به پشتش کشیدو گفت:
_ فرمایش؟
یونگ: پس بگو ....چرا همجا هستی
ته: به نظرت کار درستیه که با کسی که نسطبی نداری تو یه خونه باشی
یونگ: شرمندت داش اون خیلی وقت به دست من دیگه دختر نیست
ته: ببینم چی فکر کردی؟خرم؟؟..یا اینکه حرفات و گوش میدم؟انقدر دروغ نگو...کِی بود؟ امم...شیش ماه؟ یسال؟ میبینی وقتی با کسی که دوسش داری باشی زمان از دستت در میره....مدت زیادی از اولین رابطمون میگذره...مطمعنی اون دختری که پرد/// ش و زدی جولی بود؟...عا یا نه...شاید انقدر تو به دست اوردنش ضعیف بودی که توهمش و زدی؟
مشتشو به سمت تهیونگ اورد
یونگ: مرتیکهه....
مانع ضربه شدو و یه لگد نسارش کرد که عقب رفت
تهیونگ از اتاق خارج شد
به سمتم خم شد و دست گیره و گرفت
ته: چند لحظه.
درو بست
یه چییزایی میشنیدم
۸۴۰
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.