بالبخند چشمک زد و رفت بیرون...
بالبخند چشمک زد و رفت بیرون...
درحمومو باز کردم و رفتم داخل... یهو چشمم به خودم توی آینه افتاد... وای خدایا این چه سروضعی بود؟ انگار واقعا شوهرم کتکم زده بود... کبودیش قشنگ تو چشم میزد... باید چیکار میکردم؟ اول حموم میکنم بعد یه فکری واسه این کوفتی میکنم... دوش گرفتنم حدودا نیم ساعت طول کشید... حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون.. داشتم موهامو خشک میکردم که صدای در شنیدم... وای خدایا منکه لباس نداشتم
اروم لای درو باز کردم
_سلام...براتون لباس اوردم خانوم
نفسمو باصدا بیرون دادم و درو باز کردم که دوتا دختر اومدن تو و یواش یواش سه تا رگال لباس اوردن داخل... شوکه شدم
_اینهمه لباس واسه چیه
+اقای جئون گفتن فعلا چند دست لباس وردارین...
باعجله یه هودی صورتی با شلوار مشکی ورداشتم و تنم کردم
_همینا خوبن ممنون...
همونطور سرجاشون وایساده بودن
_دخترا همینارو ورداشتم... کافیه
_اقای جئون گفتن کمتر از 10 دست لباس ورندارین
چشمام چهارتا شد
_چخبره من همش یه روز اینجام
+داری حرف اقای جئون رو نادیده میگیری؟
برگشتم سمت جونگکوک که دست به سینه توی چارچوب در وایساده بود
_اخه همینا کافیه.. واسه چمه
+خانوم پارک تا وقتی لباس انتخاب نکردن نیاید بیرون...
بعدش رفت.. کلافه نفسمو دادم بیرون.. ایرادش چیه منکه قرار نیس همشونو بپوشم... فقط توی کمد میزارمشون.. انواع و اقسام لباسارو ورداشتم.. کوتاه بلند.. مجلسی اسپرت... دختراهم وقتی لباس انتخاب کردم رفتن بیرون.. لباسارو توی کمد اویزون کردم و خودمو پرت کردم روتخت.. احساس کردم کل خستگیم در رفت...باصدای تقه در نشستم توجام...
_بفرمایید
جونگکوک با یه سینی یخ و ضدعفونی و چسب اومد داخل و کنارم نشست...
#صدای_تو
#p13
درحمومو باز کردم و رفتم داخل... یهو چشمم به خودم توی آینه افتاد... وای خدایا این چه سروضعی بود؟ انگار واقعا شوهرم کتکم زده بود... کبودیش قشنگ تو چشم میزد... باید چیکار میکردم؟ اول حموم میکنم بعد یه فکری واسه این کوفتی میکنم... دوش گرفتنم حدودا نیم ساعت طول کشید... حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون.. داشتم موهامو خشک میکردم که صدای در شنیدم... وای خدایا منکه لباس نداشتم
اروم لای درو باز کردم
_سلام...براتون لباس اوردم خانوم
نفسمو باصدا بیرون دادم و درو باز کردم که دوتا دختر اومدن تو و یواش یواش سه تا رگال لباس اوردن داخل... شوکه شدم
_اینهمه لباس واسه چیه
+اقای جئون گفتن فعلا چند دست لباس وردارین...
باعجله یه هودی صورتی با شلوار مشکی ورداشتم و تنم کردم
_همینا خوبن ممنون...
همونطور سرجاشون وایساده بودن
_دخترا همینارو ورداشتم... کافیه
_اقای جئون گفتن کمتر از 10 دست لباس ورندارین
چشمام چهارتا شد
_چخبره من همش یه روز اینجام
+داری حرف اقای جئون رو نادیده میگیری؟
برگشتم سمت جونگکوک که دست به سینه توی چارچوب در وایساده بود
_اخه همینا کافیه.. واسه چمه
+خانوم پارک تا وقتی لباس انتخاب نکردن نیاید بیرون...
بعدش رفت.. کلافه نفسمو دادم بیرون.. ایرادش چیه منکه قرار نیس همشونو بپوشم... فقط توی کمد میزارمشون.. انواع و اقسام لباسارو ورداشتم.. کوتاه بلند.. مجلسی اسپرت... دختراهم وقتی لباس انتخاب کردم رفتن بیرون.. لباسارو توی کمد اویزون کردم و خودمو پرت کردم روتخت.. احساس کردم کل خستگیم در رفت...باصدای تقه در نشستم توجام...
_بفرمایید
جونگکوک با یه سینی یخ و ضدعفونی و چسب اومد داخل و کنارم نشست...
#صدای_تو
#p13
۱۰.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.