عشق اجباری
عشق اجباری
پارت ۴۰
#دانیال
توی اتاق کارم بودم که صدای آهنگ عربی اومد. رفتم تا به مانلی بگم که صدا رو کم کنه ولی با چیزی که دیدم حرف زدن یادم رفت. مانلی با یه لباس عربی طوسی نقره ای داشت عربی میرقصید. بدون درست کردن صدا نشستم و نگاهش کردم وقتی رقصش تموم شد، شروع کردم به دست زدن براش . وقتی که متوجه حضور من شد یه نگاهی به خودش کرد و دوید طرف اتاق . همین جوری که به اتاق میرفت قلب منم با خودش می برد.
#مانلی
واییی خدا همین کم بود که دانیال منو با لباس عربی ببینه. همین طور که داشتم لباس عوض میکردم که فکر شیطانی به سرم زد. سریع یه بلیز سفید یقه قایقی که روش گلای زیر صورتی داشت و با یه دامن کوتاه صورتی پوشیدم و صندل های سفید و صورتی هم پام کردم . با خودم گفتم « امشب قراره آقا دانیال دیوونه بشه» وجدانم « آخر تو با این کارت یه بلایی سر خودت میاری» مانلی« به به وجدان جان پارسال دوست امسال آشنا» وایی خدا خل شدم
پارت ۴۰
#دانیال
توی اتاق کارم بودم که صدای آهنگ عربی اومد. رفتم تا به مانلی بگم که صدا رو کم کنه ولی با چیزی که دیدم حرف زدن یادم رفت. مانلی با یه لباس عربی طوسی نقره ای داشت عربی میرقصید. بدون درست کردن صدا نشستم و نگاهش کردم وقتی رقصش تموم شد، شروع کردم به دست زدن براش . وقتی که متوجه حضور من شد یه نگاهی به خودش کرد و دوید طرف اتاق . همین جوری که به اتاق میرفت قلب منم با خودش می برد.
#مانلی
واییی خدا همین کم بود که دانیال منو با لباس عربی ببینه. همین طور که داشتم لباس عوض میکردم که فکر شیطانی به سرم زد. سریع یه بلیز سفید یقه قایقی که روش گلای زیر صورتی داشت و با یه دامن کوتاه صورتی پوشیدم و صندل های سفید و صورتی هم پام کردم . با خودم گفتم « امشب قراره آقا دانیال دیوونه بشه» وجدانم « آخر تو با این کارت یه بلایی سر خودت میاری» مانلی« به به وجدان جان پارسال دوست امسال آشنا» وایی خدا خل شدم
۱۲.۲k
۰۹ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.