عشق اجباری
عشق اجباری
پارت ۴۲
کیارش به زور منو داشت می برد تو ماشین که صدای آژیر پلیس اومد . تا چشم به هم بزنم کل دار و دسته ی کیارش رو گرفتن . معلوم شد که آقا تو کار قاچاق دختر بوده. سریع دویدم تو خونه دیدم پلیسا دست و پای دانیال رو باز نکردن . مانلی « ای خدا آخه چرا دستات رو باز نکردن» شروع کردم به باز کردن دستاش . تا دستاش رو باز کردم سریع بغلم کرد . یهو صدای سانی اومد. سانی « جمع کنید این لاو ترکوندنا رو اینجا خانواده نشسته» یه نگاه کردم دیدم هم پدر جون ، بابا ، مانی، و دوستای دانیال و ایلیا هستن . خجالت کشیدم و سریع از بغل دانیال اومدم بیرون و با یه ببخشید رفتم تو حیاط.
# دانیال
چند دقیقه میشد که مانلی رفته بود تو اتاق که دار و دسته ی کیارش ریختن تو خونه منم سریع ردیابی که پلیس بهم داده بود رو روشن کردم وقتی مانلی اومد و گفت که بخاطر نجات دادن جون من میخواد با کیارش بره از خوشحالی داشتم بال در میوردم. هفته ی دیگه که ولن هستش بهش اعتراف می کنم
پارت ۴۲
کیارش به زور منو داشت می برد تو ماشین که صدای آژیر پلیس اومد . تا چشم به هم بزنم کل دار و دسته ی کیارش رو گرفتن . معلوم شد که آقا تو کار قاچاق دختر بوده. سریع دویدم تو خونه دیدم پلیسا دست و پای دانیال رو باز نکردن . مانلی « ای خدا آخه چرا دستات رو باز نکردن» شروع کردم به باز کردن دستاش . تا دستاش رو باز کردم سریع بغلم کرد . یهو صدای سانی اومد. سانی « جمع کنید این لاو ترکوندنا رو اینجا خانواده نشسته» یه نگاه کردم دیدم هم پدر جون ، بابا ، مانی، و دوستای دانیال و ایلیا هستن . خجالت کشیدم و سریع از بغل دانیال اومدم بیرون و با یه ببخشید رفتم تو حیاط.
# دانیال
چند دقیقه میشد که مانلی رفته بود تو اتاق که دار و دسته ی کیارش ریختن تو خونه منم سریع ردیابی که پلیس بهم داده بود رو روشن کردم وقتی مانلی اومد و گفت که بخاطر نجات دادن جون من میخواد با کیارش بره از خوشحالی داشتم بال در میوردم. هفته ی دیگه که ولن هستش بهش اعتراف می کنم
۳۱.۱k
۱۰ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.