عشق اجباری
عشق اجباری
پارت ۳۹
واییی خدا آخه الان چه وقت بچه دار شدنه . رو به بابای دانیال یا همون پدر جان گفت « من خودم بچم بعد شما میگی مادر یه بچه ی دیگه شو ، کلا سرهم یک ماه هم از عروسی نگذشته » پدر جان « همسر من ۱۵ سالش بود که ایلیا و دانیال بدنیا اومدن ، تازه شما ها که ۱۸ سالتونه» مانلی « مگه عصر حجره که دختر رو از ۱۵ سالگی شوهر میدن » وایییی خدایا دارم از حرص میمیرم . به دانیال یه نگاهی کردم که فک کنم حرفم رو خوند و گفت « مانلی راست میگه بابا الان چه وقت بچه دار شدنه . » یه نگاه به ساناز و ایلیا کردم . اصلا عین خیالشون هم نبود با حرص گفتم « شما ها نظری ندارین؟😐» ایلیا « من که مشکلی ندارم . تو چی ساناز؟؟» ساناز « من که بچه دوست دارم پس مشکلی ندارم»
یه نگاه وحشتناک به جفتشون کردم و بعدش به دانیال گفتم « بریم خونه» دانیالم که قیافهی منو دید گفت « باشه بریم» توی راه از اونجایی که اعصاب نداشتم دانیال هم حرفی نزد . وقتی رسیدیم خونه . دانیال رفت تو اتاق کارش . منم رفتم توی اتاق لباس عربی که بابام برام گرفته بود رو پوشیدم ، یه آرایش هم کردم و رفتم توی حال . فلشم رو که توش آهنگ های رقصم رو داشت زدم به باند . یه آهنگ عربی پیدا کردم و شروع کردم به رقصیدن.
پارت ۳۹
واییی خدا آخه الان چه وقت بچه دار شدنه . رو به بابای دانیال یا همون پدر جان گفت « من خودم بچم بعد شما میگی مادر یه بچه ی دیگه شو ، کلا سرهم یک ماه هم از عروسی نگذشته » پدر جان « همسر من ۱۵ سالش بود که ایلیا و دانیال بدنیا اومدن ، تازه شما ها که ۱۸ سالتونه» مانلی « مگه عصر حجره که دختر رو از ۱۵ سالگی شوهر میدن » وایییی خدایا دارم از حرص میمیرم . به دانیال یه نگاهی کردم که فک کنم حرفم رو خوند و گفت « مانلی راست میگه بابا الان چه وقت بچه دار شدنه . » یه نگاه به ساناز و ایلیا کردم . اصلا عین خیالشون هم نبود با حرص گفتم « شما ها نظری ندارین؟😐» ایلیا « من که مشکلی ندارم . تو چی ساناز؟؟» ساناز « من که بچه دوست دارم پس مشکلی ندارم»
یه نگاه وحشتناک به جفتشون کردم و بعدش به دانیال گفتم « بریم خونه» دانیالم که قیافهی منو دید گفت « باشه بریم» توی راه از اونجایی که اعصاب نداشتم دانیال هم حرفی نزد . وقتی رسیدیم خونه . دانیال رفت تو اتاق کارش . منم رفتم توی اتاق لباس عربی که بابام برام گرفته بود رو پوشیدم ، یه آرایش هم کردم و رفتم توی حال . فلشم رو که توش آهنگ های رقصم رو داشت زدم به باند . یه آهنگ عربی پیدا کردم و شروع کردم به رقصیدن.
۱۲.۰k
۰۹ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.