the devil made me do it part7👠🥼💋💉
the devil made me do it part7👠🥼💋💉
از زبان ا/ت
سرمو محکم کبوندم به تشک تخت
قسم می خورم یه روز با دستای خودم خفت می کنم حروم*زاده
از جام بلند شدم و لبه ی تخت نشستم
بخاطر خونی که از دست داده بودم سرم گیج می رفت بخاطر همین دستمو برای تکیه گاهم روی تخت گذاشتم
چشام سیاهی می رفت بعد از اونی چیزی که بهم تزریق کرد احساس متفاوت بودن می کردم
حس می کنم خیلی وقته اون ا/ت سابق نیستم حس میکنم خودمو فراموش کردم اینکه کی هستم و قبلاً چی بودم
دختر ۵ ساله ای که پدرش بهش تجا*وز کرد بخاطر اینکه شبیه مادرش بود
پدرم یه همجنس*گرا بود و مادرم برده ای بود که فقط اسم همسر رو براش داشت
تو همین حین یدفه در اتاق باز شد و باعث شد از خاطرات نفرت انگیزی که تو طول سال های زندگیم تمام لحظات خودش زندگیمو تباه کرده
اگه یه خانواده ی درست و حسابی داشتم شاید هرگز مافیا نمیشدم
هرگز از اسلحه برای حل مشکلاتم ازش استفاده نمی کردم
مسئول بخش زنان: نمی خوای از روی تخت بیای پایین؟
بیرون خیلیا منتظرتن از جمله تهیونگ
با شنیدن جمله ی آخرش و آوردن اسم تهیونگ لبخندی روی لبای مردم نشست
بهم کمک کردن تا خودمو تمیز کنم و یه فرم لباس تازه تنم کردن
وارد سالن شدم و طبق معمول تهیونگو پشت میله هایی دیدم که مارو از هم جدا می کردن اما به همینم راضی بودم چون در طول ماه یه بار بهم اجازه ی ملاقات رو بدن
چون من شرورترین موجود تو این تیمارستانم بقیه اداشو در میارن
درست روبه روش تو چند میلی متریش قرار گرفتم
تهیونگ ➖: مدتی میگذره
دستمو دور میله ها حلقه کردم حسی که بهم دست میداد حسی بود که باهاش رقص میله میرفتم
➕: امیدوار بودم ددیم منو ببخشه
...چون بخاطر اون هربار میرم انفرادی
➖: حداقل خیالم راحته که مثل من شلاقت نمیزنن
➕: کی می تونیم دوباره کنار هم باشیم؟
آخه دلم برای ددیم تنگ شده... امیدوارم نقشه ای تو سرت باشه
با جمله ی آخرم نیشخندی روی لباش نشست لب هایی که مزشو فراموش کردم
➖: بیا نزدیکتر
منی که منتظر یه حرکت ناگهانی بودم خودمو بیشتر به میله چسبوندم که حس کردم یه چیز فلزی پشت کمرمو لمس کرده که باعث مور مور شدن بدنم شد
➖: خسته شدم از بست دیدم نمی تونی از خودت دفاع کنی
سه روز دیگه عملیات شروع میشه
➕: کدوم عملیات؟
➖: میام سراغت
(بیشتر به میله نزدیک شد) تا اون موقع سعی کن دردسر درست نکنی
➕: میدونی نمی تونم
➖: کمتر با کیتی سروکله بزن
انقدم احمق نباش مگه قبلا بهت نگفتم که گوش کردن به حرفای بقیه برای بازنده هاس
حرفایی که خودتم می دونی صحت نداره
مثل همیشه بعد از اینکه سرزش کردنش تموم میشه میره دنبال کارای خودش
همینطور پشت میله ها خشکم زده بود
هربار رفتارش باهام سرد تر میشه ولی این دلیل نمیشه که فراموشم کرده
یا من الکی امیدوارم
از زبان ا/ت
سرمو محکم کبوندم به تشک تخت
قسم می خورم یه روز با دستای خودم خفت می کنم حروم*زاده
از جام بلند شدم و لبه ی تخت نشستم
بخاطر خونی که از دست داده بودم سرم گیج می رفت بخاطر همین دستمو برای تکیه گاهم روی تخت گذاشتم
چشام سیاهی می رفت بعد از اونی چیزی که بهم تزریق کرد احساس متفاوت بودن می کردم
حس می کنم خیلی وقته اون ا/ت سابق نیستم حس میکنم خودمو فراموش کردم اینکه کی هستم و قبلاً چی بودم
دختر ۵ ساله ای که پدرش بهش تجا*وز کرد بخاطر اینکه شبیه مادرش بود
پدرم یه همجنس*گرا بود و مادرم برده ای بود که فقط اسم همسر رو براش داشت
تو همین حین یدفه در اتاق باز شد و باعث شد از خاطرات نفرت انگیزی که تو طول سال های زندگیم تمام لحظات خودش زندگیمو تباه کرده
اگه یه خانواده ی درست و حسابی داشتم شاید هرگز مافیا نمیشدم
هرگز از اسلحه برای حل مشکلاتم ازش استفاده نمی کردم
مسئول بخش زنان: نمی خوای از روی تخت بیای پایین؟
بیرون خیلیا منتظرتن از جمله تهیونگ
با شنیدن جمله ی آخرش و آوردن اسم تهیونگ لبخندی روی لبای مردم نشست
بهم کمک کردن تا خودمو تمیز کنم و یه فرم لباس تازه تنم کردن
وارد سالن شدم و طبق معمول تهیونگو پشت میله هایی دیدم که مارو از هم جدا می کردن اما به همینم راضی بودم چون در طول ماه یه بار بهم اجازه ی ملاقات رو بدن
چون من شرورترین موجود تو این تیمارستانم بقیه اداشو در میارن
درست روبه روش تو چند میلی متریش قرار گرفتم
تهیونگ ➖: مدتی میگذره
دستمو دور میله ها حلقه کردم حسی که بهم دست میداد حسی بود که باهاش رقص میله میرفتم
➕: امیدوار بودم ددیم منو ببخشه
...چون بخاطر اون هربار میرم انفرادی
➖: حداقل خیالم راحته که مثل من شلاقت نمیزنن
➕: کی می تونیم دوباره کنار هم باشیم؟
آخه دلم برای ددیم تنگ شده... امیدوارم نقشه ای تو سرت باشه
با جمله ی آخرم نیشخندی روی لباش نشست لب هایی که مزشو فراموش کردم
➖: بیا نزدیکتر
منی که منتظر یه حرکت ناگهانی بودم خودمو بیشتر به میله چسبوندم که حس کردم یه چیز فلزی پشت کمرمو لمس کرده که باعث مور مور شدن بدنم شد
➖: خسته شدم از بست دیدم نمی تونی از خودت دفاع کنی
سه روز دیگه عملیات شروع میشه
➕: کدوم عملیات؟
➖: میام سراغت
(بیشتر به میله نزدیک شد) تا اون موقع سعی کن دردسر درست نکنی
➕: میدونی نمی تونم
➖: کمتر با کیتی سروکله بزن
انقدم احمق نباش مگه قبلا بهت نگفتم که گوش کردن به حرفای بقیه برای بازنده هاس
حرفایی که خودتم می دونی صحت نداره
مثل همیشه بعد از اینکه سرزش کردنش تموم میشه میره دنبال کارای خودش
همینطور پشت میله ها خشکم زده بود
هربار رفتارش باهام سرد تر میشه ولی این دلیل نمیشه که فراموشم کرده
یا من الکی امیدوارم
۳۵.۰k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.