(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۵۲
(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۵۲
ویو ا/ت : سعی میکردیم دورش رو یه مقدار کمی شلوغ کنیم تا احساس تنهایی نکنه و دردشو فراموش کنه ...
امروز روز آخری بود که اینجا بود تا ۴. ۵ ساعت دیگه میریم خونه ولی هیونجین مثل مرغ سرکنده هعی میاد تو یچی بگه دوباره میره بیرون
ازش پرسیدم چی ولی به من نمیگه
....
ویو هیونجین : امشب دیگه باید بهش بگم
تیم و چند بار فرستادم تا بگردن دنبالش ولی مگه با اینا کاری هم پیش میره اوففف
امشب پاره میشم از جر و بحث و داد های هوسوک
خدا به خیر کنه ......
ولی چرا اسم زنه تو هیچ کدوم از بیمارستان ها نیست
من به پاش گلوله زدم چطوریه که هیچ بیمارستانی نرفته
به اسمش هنوز هیچ پروازی ثبت نشده
هوففف دارم دیونه میشم
کجایی کیم کجایی کیم چاری
........
۴ ساعت بعد
ویو ا/ت : کارای ترخیص و هیونجین کرد و رفتیم خونه هوسوک
رو مبل کنار شومینه که تخت میشد دراز کشید
هوسوک : خب....
هیونجین دو روزه مثل چی میای یچی بهم بگی دوباره میری
بگو ببینم چته از صورتت پیداس استرس داری
هیونجین : راستش هوسوک....یعنی قربان
ما چیزه ...خب کیم چاری رو گم کردیم هیچ جا ردش نیست
*هوسوک یهو از رو مبل بلند شد و با صدای نسبتن بلندی گفت :
هوسوک : یعنی چی هیونجین
هیونجین : متاسفم قربان
هوسوک : چیو متاسفی
پرونده داشت حل میشد
ههه این پرونده نفرین شدس؟
چرا ۴ سال تموم نمیشه
ویو ا/ت : اونی که به هوسوک تیر زده همین زنه هست که دربارش صحبت میکنن
همین زنه که ۴ سال هوسوک در به در دنبالشه ؟
داشتن همینجور باهم جرو بحث میکردن که هوسوک دستشو برد سمت موهاش و هعی میفشرد
و داد میزد سر هیونجین
دیدم اوضاع داره بد میشه که رفتم تا جلو گیری کنم اما منو پس زد و دوباره شروع کرد دعوا کردن با هیونجین که یه دفعه دستشو
برد سمت بخیه هاش
هوسوک : عاهههه
شاید دوتا پارت دیگه گذاشتم امشب
ولی هنوز ننوشتم بنویسم میزارم💜
ویو ا/ت : سعی میکردیم دورش رو یه مقدار کمی شلوغ کنیم تا احساس تنهایی نکنه و دردشو فراموش کنه ...
امروز روز آخری بود که اینجا بود تا ۴. ۵ ساعت دیگه میریم خونه ولی هیونجین مثل مرغ سرکنده هعی میاد تو یچی بگه دوباره میره بیرون
ازش پرسیدم چی ولی به من نمیگه
....
ویو هیونجین : امشب دیگه باید بهش بگم
تیم و چند بار فرستادم تا بگردن دنبالش ولی مگه با اینا کاری هم پیش میره اوففف
امشب پاره میشم از جر و بحث و داد های هوسوک
خدا به خیر کنه ......
ولی چرا اسم زنه تو هیچ کدوم از بیمارستان ها نیست
من به پاش گلوله زدم چطوریه که هیچ بیمارستانی نرفته
به اسمش هنوز هیچ پروازی ثبت نشده
هوففف دارم دیونه میشم
کجایی کیم کجایی کیم چاری
........
۴ ساعت بعد
ویو ا/ت : کارای ترخیص و هیونجین کرد و رفتیم خونه هوسوک
رو مبل کنار شومینه که تخت میشد دراز کشید
هوسوک : خب....
هیونجین دو روزه مثل چی میای یچی بهم بگی دوباره میری
بگو ببینم چته از صورتت پیداس استرس داری
هیونجین : راستش هوسوک....یعنی قربان
ما چیزه ...خب کیم چاری رو گم کردیم هیچ جا ردش نیست
*هوسوک یهو از رو مبل بلند شد و با صدای نسبتن بلندی گفت :
هوسوک : یعنی چی هیونجین
هیونجین : متاسفم قربان
هوسوک : چیو متاسفی
پرونده داشت حل میشد
ههه این پرونده نفرین شدس؟
چرا ۴ سال تموم نمیشه
ویو ا/ت : اونی که به هوسوک تیر زده همین زنه هست که دربارش صحبت میکنن
همین زنه که ۴ سال هوسوک در به در دنبالشه ؟
داشتن همینجور باهم جرو بحث میکردن که هوسوک دستشو برد سمت موهاش و هعی میفشرد
و داد میزد سر هیونجین
دیدم اوضاع داره بد میشه که رفتم تا جلو گیری کنم اما منو پس زد و دوباره شروع کرد دعوا کردن با هیونجین که یه دفعه دستشو
برد سمت بخیه هاش
هوسوک : عاهههه
شاید دوتا پارت دیگه گذاشتم امشب
ولی هنوز ننوشتم بنویسم میزارم💜
۱۷.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.