من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_10
کای دید ا/ت بیدار نمیشه ا/ت رو به اتاق خودش برد و روی تخت گذاشتش بعد گوشی رو از جیبش در آورد و زنگ زد به جون وو(دکتر شخصی) جون وو جواب داد
کای: سلام جون وو زود بیا به عمارتم
جون وو: سلام آقای کای چیشده؟
کای: میگم زود باش بیا سوال نپرس
جون وو: آقای کای من داخله ی جلسه مهمم نمیتونم
کای: فکر کردی برام مهمه اگه نیای اخراجت میکنم
جون وو : باشه آقای کای الان خودم رو میرسونم
بعد از چند دقیقه جون وو به عمارت کای اومد
بادیگارد جون وو رو به اتاق کای برد
کای قضیه رو براش توضیح داد جون وو ا/ت رو معاینه کرد
کای: چیشده جون وو
جون وو: مثل اینکه آب وان سرد بوده
کای: آب سرد !
جون وو: اره خانم ا/ت مثل اینکه به آب سرد حساسیت داره این کار متاسفانه درمانی نداره اما باید مواظب بود که آب سرد به پوستش نخوره
کای: اوکی کی به هوش میاد ؟!
جون وو: دقیق نمیدونم شاید فردا صبح
کای: اوکی میتونی بری
جون وو: باش آقای کای فعلا
کای: خدافظ
صبح
ا/ت بهوش میاد،من اینجا چیکار میکنم مگه دیروز من داخله وان نبودم یعنی دیشب چه اتفاقی افتاده
ا/ت چقدر سرم گیج میره با گرفتن دیوار از اتاق کای اومدم بیرون و رفتم پایین اطراف رو یکم چک کردم ولی کسی نیست رفتم داخل اتاق لباسم رو پوشیدم یکم خودم رو مرتب کردم بعد اومدم از پله ها پایین که خدمتکار منو دید
خدمتکار :خانم ا/ت بهوش اومدین
ا/ت: اره(یکم سرش گیج میره)
خدمتکار:بیاید یکم غذا بخورید سرحال شید تا من آقای کای رو خبر کنم که بیاد
ا/ت:....
#part_10
کای دید ا/ت بیدار نمیشه ا/ت رو به اتاق خودش برد و روی تخت گذاشتش بعد گوشی رو از جیبش در آورد و زنگ زد به جون وو(دکتر شخصی) جون وو جواب داد
کای: سلام جون وو زود بیا به عمارتم
جون وو: سلام آقای کای چیشده؟
کای: میگم زود باش بیا سوال نپرس
جون وو: آقای کای من داخله ی جلسه مهمم نمیتونم
کای: فکر کردی برام مهمه اگه نیای اخراجت میکنم
جون وو : باشه آقای کای الان خودم رو میرسونم
بعد از چند دقیقه جون وو به عمارت کای اومد
بادیگارد جون وو رو به اتاق کای برد
کای قضیه رو براش توضیح داد جون وو ا/ت رو معاینه کرد
کای: چیشده جون وو
جون وو: مثل اینکه آب وان سرد بوده
کای: آب سرد !
جون وو: اره خانم ا/ت مثل اینکه به آب سرد حساسیت داره این کار متاسفانه درمانی نداره اما باید مواظب بود که آب سرد به پوستش نخوره
کای: اوکی کی به هوش میاد ؟!
جون وو: دقیق نمیدونم شاید فردا صبح
کای: اوکی میتونی بری
جون وو: باش آقای کای فعلا
کای: خدافظ
صبح
ا/ت بهوش میاد،من اینجا چیکار میکنم مگه دیروز من داخله وان نبودم یعنی دیشب چه اتفاقی افتاده
ا/ت چقدر سرم گیج میره با گرفتن دیوار از اتاق کای اومدم بیرون و رفتم پایین اطراف رو یکم چک کردم ولی کسی نیست رفتم داخل اتاق لباسم رو پوشیدم یکم خودم رو مرتب کردم بعد اومدم از پله ها پایین که خدمتکار منو دید
خدمتکار :خانم ا/ت بهوش اومدین
ا/ت: اره(یکم سرش گیج میره)
خدمتکار:بیاید یکم غذا بخورید سرحال شید تا من آقای کای رو خبر کنم که بیاد
ا/ت:....
۱۰.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.