منعاشقیکمافیاشدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_11
خدمتکار میره اتاق کار کای در میزنه
کای:کیه؟
خدمتکار وارد اتاق میشه
خدمتکار:خانم ا/ت به هوش اومدن
کای:عه باش الان میام
ا/ت غذا رو خوردم و میخواستم برم اتاق به جونکوک زنگ بزنم اما سرم خیلی گیج میرفت با کمک دیوار تونستم یکم از پله ها برم بالا اما چشام تار شده بود داشتم می افتادم که کای دید
کای:ا/ت ا/ت مراقب باش
زود رفت پشت ا/ت و از پشت بغلش کرد
ا/ت باز بیهوش شد
کای ا/ت رو به اتاقش برد داشت میرفت که گوشیش رو بگیره از اتاق کارش میبینه از اتاق ا/ت ی صدایی میاد
وارد اتاق شد که دید گوشی ا/ت داره زنگ میخوره رفت دید نوشته جونگکوک
کای گوشی ا/ت رو قطع میکنه
کای میره پیش ا/ت و پیشش میشینه تا ا/ت به هوش بیاد چند ساعتی پیشش میشینه اما ا/ت به هوش نیومد
دیگ حدود ساعت 12 شب بود
ا/ت به هوش میاد و میبینه کای خوابش برده
ا/ت داخل شک بود که چرا سرم گیج رفته بود
ا/ت بلند میشه و میره که گوشیش رو از اتاقش برداره که میبینه جونگکوک بیش تر از 20 دفعه زنگ زده(کای گوشی ا/ت رو سایلنت کرده بود که صدای گوشی بیرون نیاد)
ا/ت زود زنگ زدم به جونگکوک جواب داد
جونگکوک: معلوم هست کجایی تو چرا جواب نمیدی!
ا/ت: حالم خوب نبود نتونستم
جونگکوک: یعنی چی حالم خوب نبود
ا/ت: ماجرا داره الان نمیتونم بهت بگم ممکنه هر لحظه کای بیاد
جونگکوک: خب حالا امشب اون کارو باید بکنی باهاش
ا/ت: چی الان من اصلا نمیتونم جونگکوک
جونگکوک: یعنی چی نمیتونم باید امشب اون کار انجام بشه فهمیدی
ا/ت: چرا آخه من نمیتونم جونگکوک یکم درک کن چی میگم
جونگکوک: اگه امشب انجامش ندی با دستای خودم میکشمت
ا/ت: ...چ....چی!؟
جونگکوک: میکشمت فهمیدی زود باش برو انجامش بده
گوشی قطع شد من داشت گریم در میومد انقدر استرس گرفتم که با خودم گفتم از دوباره بیهوش نشم مجبور بودم که انجامش بدم بزور پاشدم رفتم چاقویی که جونگکوک برای کشتن کای داده بود رو گرفتم از اتاق رفتم بیرون اطراف رو چک کردم
دیدم کسی نیست رفتم سمت اتاق کای آروم در اتاق رو باز کردم رفتم بالا سر کای با استرس چاقو رو گرفتم دستم داشتم فرو میکردم داخل قلب کای ولی از ترسی که داشتم نتونستم؛ چاقو رو یکم گرفتم پایین که آروم بشم تو فکر بودم که کای گفت...
#part_11
خدمتکار میره اتاق کار کای در میزنه
کای:کیه؟
خدمتکار وارد اتاق میشه
خدمتکار:خانم ا/ت به هوش اومدن
کای:عه باش الان میام
ا/ت غذا رو خوردم و میخواستم برم اتاق به جونکوک زنگ بزنم اما سرم خیلی گیج میرفت با کمک دیوار تونستم یکم از پله ها برم بالا اما چشام تار شده بود داشتم می افتادم که کای دید
کای:ا/ت ا/ت مراقب باش
زود رفت پشت ا/ت و از پشت بغلش کرد
ا/ت باز بیهوش شد
کای ا/ت رو به اتاقش برد داشت میرفت که گوشیش رو بگیره از اتاق کارش میبینه از اتاق ا/ت ی صدایی میاد
وارد اتاق شد که دید گوشی ا/ت داره زنگ میخوره رفت دید نوشته جونگکوک
کای گوشی ا/ت رو قطع میکنه
کای میره پیش ا/ت و پیشش میشینه تا ا/ت به هوش بیاد چند ساعتی پیشش میشینه اما ا/ت به هوش نیومد
دیگ حدود ساعت 12 شب بود
ا/ت به هوش میاد و میبینه کای خوابش برده
ا/ت داخل شک بود که چرا سرم گیج رفته بود
ا/ت بلند میشه و میره که گوشیش رو از اتاقش برداره که میبینه جونگکوک بیش تر از 20 دفعه زنگ زده(کای گوشی ا/ت رو سایلنت کرده بود که صدای گوشی بیرون نیاد)
ا/ت زود زنگ زدم به جونگکوک جواب داد
جونگکوک: معلوم هست کجایی تو چرا جواب نمیدی!
ا/ت: حالم خوب نبود نتونستم
جونگکوک: یعنی چی حالم خوب نبود
ا/ت: ماجرا داره الان نمیتونم بهت بگم ممکنه هر لحظه کای بیاد
جونگکوک: خب حالا امشب اون کارو باید بکنی باهاش
ا/ت: چی الان من اصلا نمیتونم جونگکوک
جونگکوک: یعنی چی نمیتونم باید امشب اون کار انجام بشه فهمیدی
ا/ت: چرا آخه من نمیتونم جونگکوک یکم درک کن چی میگم
جونگکوک: اگه امشب انجامش ندی با دستای خودم میکشمت
ا/ت: ...چ....چی!؟
جونگکوک: میکشمت فهمیدی زود باش برو انجامش بده
گوشی قطع شد من داشت گریم در میومد انقدر استرس گرفتم که با خودم گفتم از دوباره بیهوش نشم مجبور بودم که انجامش بدم بزور پاشدم رفتم چاقویی که جونگکوک برای کشتن کای داده بود رو گرفتم از اتاق رفتم بیرون اطراف رو چک کردم
دیدم کسی نیست رفتم سمت اتاق کای آروم در اتاق رو باز کردم رفتم بالا سر کای با استرس چاقو رو گرفتم دستم داشتم فرو میکردم داخل قلب کای ولی از ترسی که داشتم نتونستم؛ چاقو رو یکم گرفتم پایین که آروم بشم تو فکر بودم که کای گفت...
- ۲۲.۲k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط