من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_8
با کای به عمارتش رفتیم ساعت 7 صبح شده بود خیلی خسته بودم اما به روی خودم نمیاوردم
وقتی رسیدم بادیگارد در ماشین رو برام باز کرد
پیاده شدم
کای: خب ا/ت از این به بعد قرار با من زندگی کنی
هیچی نگفتم فقط ی لبخند زدم براش دلم میخواست فقط برم از اونجا
وارد عمارت شدیم منو کای به طبقه بالا رفتیم
کای: ا/ت این اتاق توعه برو استراحت کن
ا/ت: ممنون کای
اتاق کای دقیقا روبروی اتاقی بود که به من داد
من رفتم داخله اتاق در رو قفل کردم به جونگکوک زنگ زدم
جونگکوک: ا/ت بیبی خوبی
ا/ت: اره خوبم
جونگکوک: خب بنظر میاد قمار خوب بازی کردی
ا/ت:... جونگکوک من خیلی خستم فردا بهت زنگ میزنم
جونگکوک: اوک پرنسس من برو بخواب
گوشی رو قطع کردم انقدر خسته بودم که نمیتونستم بخوابم ی استرسی عجیبی داشتم
ولی رفتم روی تخت دراز کشیدم بدون اینکه لباسم رو عوض کنم یا آرایشم رو پاک کنم
همین که دراز کشیدم خوابم برد
صبح شد وقتی بیدار شدم ساعت 10 بود
خودم رو تو آینه نگاه کردم صورتم نشون میداد خیلی خستم
دست و صورتم رو شستم از اتاق اومدم بیرون از پله ها رفتم پایین خیلی گرسنه بودم
خدمتکار رو دیدم
خدمتکار: سلام خانم ا/ت صبحتون بخیر اگه چیزی نیاز داشتید به من بگید
ا/ت: من یکمی گرسنم میشه صبحونم رو بخورم
خدمتکار: متاسفم باید منتظر بمونید تا آقای کای بیان
ا/ت: باشه
من برگشتم داخل اتاق و در رو قفل کردم که...
#part_8
با کای به عمارتش رفتیم ساعت 7 صبح شده بود خیلی خسته بودم اما به روی خودم نمیاوردم
وقتی رسیدم بادیگارد در ماشین رو برام باز کرد
پیاده شدم
کای: خب ا/ت از این به بعد قرار با من زندگی کنی
هیچی نگفتم فقط ی لبخند زدم براش دلم میخواست فقط برم از اونجا
وارد عمارت شدیم منو کای به طبقه بالا رفتیم
کای: ا/ت این اتاق توعه برو استراحت کن
ا/ت: ممنون کای
اتاق کای دقیقا روبروی اتاقی بود که به من داد
من رفتم داخله اتاق در رو قفل کردم به جونگکوک زنگ زدم
جونگکوک: ا/ت بیبی خوبی
ا/ت: اره خوبم
جونگکوک: خب بنظر میاد قمار خوب بازی کردی
ا/ت:... جونگکوک من خیلی خستم فردا بهت زنگ میزنم
جونگکوک: اوک پرنسس من برو بخواب
گوشی رو قطع کردم انقدر خسته بودم که نمیتونستم بخوابم ی استرسی عجیبی داشتم
ولی رفتم روی تخت دراز کشیدم بدون اینکه لباسم رو عوض کنم یا آرایشم رو پاک کنم
همین که دراز کشیدم خوابم برد
صبح شد وقتی بیدار شدم ساعت 10 بود
خودم رو تو آینه نگاه کردم صورتم نشون میداد خیلی خستم
دست و صورتم رو شستم از اتاق اومدم بیرون از پله ها رفتم پایین خیلی گرسنه بودم
خدمتکار رو دیدم
خدمتکار: سلام خانم ا/ت صبحتون بخیر اگه چیزی نیاز داشتید به من بگید
ا/ت: من یکمی گرسنم میشه صبحونم رو بخورم
خدمتکار: متاسفم باید منتظر بمونید تا آقای کای بیان
ا/ت: باشه
من برگشتم داخل اتاق و در رو قفل کردم که...
۲۵.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.