من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_9
برم دوش بگیرم ا/ت: رفتم زود سمت وان حمام و آب رو باز کردم (نمیدونستم کدوم آب سرده یا گرم)
ا/ت:منتظر موندم تا وان پر بشه بعد از اینکه پر شد با لباس رفتم داخله وان اصلا حوصله نداشتم لباسام رو در بیارم از تنم
ا/ت:احساس سردی کردم دیدم که آب وان سرده متأسفانه من به آب سرد حساسیت داشتم وقتی آب سرد به تنم خورد چشمام داشت سیاهی میرفت
کای از کمپانی به عمارتش رفت
کای دید بادیگارد ا/ت داره داخل حیاط میچرخه
کای:تو مگه نباید پیشه ا/ت باشی!
بادیگارد: آقای کای خانم ا/ت خودشون گفتن برو بیرون
کای: نباید میومدی زود باش برو پیش ا/ت
بادیگارد: چشم آقای کای
کای وارد عمارت شد
کای:خدمتکار ا/ت کجاست؟
خدمتکار:خانم ا/ت رفتن اتاقشون
کای:پس تو میز ناهارو آماده کن تا ما بیایم
خدمتکار: چشم آقا
بادیگارد رفت سمت اتاق ا/ت دید در قفله چند بار دستگیره رو بالا پایین کرد
بادیگارد: خانم ا/ت خانم ا/ت صدای من رو میشنوین
بادیگارد با عجله رفت پیشه کای
بادیگارد: آقای کای آقای کای ( نفس نفس میزنه)
کای: چیشده؟
بادیگارد: خانم ا/ت در رو قفل کردن هر چی صداشون میکنم جواب نمیدن کای با بادیگاردش به سمت اتاق ا/ت رفتن کای دید در قفله با تیر اسلحه به دست گیره اتاق زد
وارد اتاق شد دید ا/ت داخله اتاق نیست
کای: ا/ت ا/ت کجایی؟!
کای رفت سمت حمام دید در بازه همینجوری ا/ت رو داخل وان بیهوش دید
کای: ا/ت ا/ت بیدار شو زود باش ا/ت منو نگاه کن ...
#part_9
برم دوش بگیرم ا/ت: رفتم زود سمت وان حمام و آب رو باز کردم (نمیدونستم کدوم آب سرده یا گرم)
ا/ت:منتظر موندم تا وان پر بشه بعد از اینکه پر شد با لباس رفتم داخله وان اصلا حوصله نداشتم لباسام رو در بیارم از تنم
ا/ت:احساس سردی کردم دیدم که آب وان سرده متأسفانه من به آب سرد حساسیت داشتم وقتی آب سرد به تنم خورد چشمام داشت سیاهی میرفت
کای از کمپانی به عمارتش رفت
کای دید بادیگارد ا/ت داره داخل حیاط میچرخه
کای:تو مگه نباید پیشه ا/ت باشی!
بادیگارد: آقای کای خانم ا/ت خودشون گفتن برو بیرون
کای: نباید میومدی زود باش برو پیش ا/ت
بادیگارد: چشم آقای کای
کای وارد عمارت شد
کای:خدمتکار ا/ت کجاست؟
خدمتکار:خانم ا/ت رفتن اتاقشون
کای:پس تو میز ناهارو آماده کن تا ما بیایم
خدمتکار: چشم آقا
بادیگارد رفت سمت اتاق ا/ت دید در قفله چند بار دستگیره رو بالا پایین کرد
بادیگارد: خانم ا/ت خانم ا/ت صدای من رو میشنوین
بادیگارد با عجله رفت پیشه کای
بادیگارد: آقای کای آقای کای ( نفس نفس میزنه)
کای: چیشده؟
بادیگارد: خانم ا/ت در رو قفل کردن هر چی صداشون میکنم جواب نمیدن کای با بادیگاردش به سمت اتاق ا/ت رفتن کای دید در قفله با تیر اسلحه به دست گیره اتاق زد
وارد اتاق شد دید ا/ت داخله اتاق نیست
کای: ا/ت ا/ت کجایی؟!
کای رفت سمت حمام دید در بازه همینجوری ا/ت رو داخل وان بیهوش دید
کای: ا/ت ا/ت بیدار شو زود باش ا/ت منو نگاه کن ...
۲۵.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.