پارتکما
⭐پارت۵۲/کما⭐
آت:گفتم نمیخواد خودت سرما میخوری لعنتی
تهیونگ:تو تقریبا لختی کلا یه شرت و یه تیشرت داری
آت:میای بریم یا نه؟
....
+حاجی چرا منو قبول نکردی خیلی سرده.
اشکال نداره ممکن بود خودش سرما بخوره
خب بخوره بهتر از اینه که خودم سرما بخورم
اسکل یعنی چی بخوره ناسلامتی عشقته
اره عشقمه امروز قشنگ از خجالتم در اومد
تقصیر خودت بود چرا بایه مرد دیگه رقصیدی؟
اون اول رقصید به من چه.
ای بابا آخه کی با خودش بحث میکنه دیوونه؟
من و من
°
از پشت بغلش کردم که گرمم شده ولی مطمئنم که عین چی سرما خوردم ۱۰ دقیقه ای گذشت و الان جلو در بودیم.
تهیونگ:آت به مامان و بابا گفتم خونه هانولی نگران نیستن و اختمالا خوابیدن .آروم پشت سر من بیا که بیدار میشن
آت:اوکی مواظبم
+کفشامونو با دمپایی عوض کردیم و رو نوک پامون آروم آروم رفتیم سمت پله ها که با صدای مامان پشماموم ریخت
مامان:کجا بویدن؟ساعتو دیدین؟
تهیونگ:مامان گفتم که میرم آت و از خونه هانول بیارم.تازه ما دیگه بچه نیستیم که مگه نه آت؟
آت:هان؟اره چیزه مامان خونه هانول بودم اومدیم سر راه یه چیزی خوردیم واسه همین طول کشید
مادر:ببینمت آت!لب تو چرا پاره شده؟تهیونگ نگفتی چرا صورتت این وعضیه نکنه تصادف..
آت:نه مامان تصادف کجا بود تهیونگ از پله ها افتاد این طوری شد منم لبمو گاز گرفتم
تهیونگ:اینا چی بودن گفتی اسکل(زیر لب)
(بعدش یه لبخند ضایع)
مامان:باشه برین بخوابین فردا حرف میزنیم
آت:آها اوکی شب بخیر مامان
+این بار بدون هیچ احتیاط یا ترسی از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم که تهیونگ پشت سر من اومد تو
آت:کجا؟
تهیونگ:میخوام پیش تو بخوابم
آت:هنوز کارات یادم نرفته برو اتاق خودت
تهیونگ:چیزی مامان پتو مو شسته پتو ندارم
آت:اوکی من پتومو میدم بهت خودم سردم نیست
(عطسه)
تهیونگ:سرما خوردی؟بهت گفتم کتمو بپوش حرف گوش نمیدی که
_بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت .خودمم کنارش دراز کشیدم و پتو رو کشیدم رومون
آت:اسکل مامان بیاد ببینه چی فکر میکنه؟
تهیونگ:نمیاد نگران نباش اون کی اومده اتاقت؟
...
+از طرز خوابیدنش خیلی تعجب کردم.
خودشو پایین تر کشید و سرشو تکیه داد به قفسه سینم و چشاشو بست .مثل بچه ای که خودشو مشت میکنه تا تو بغل مادرش.
انرژی خودمم تموم شد و چشامو بستم و خوابیدم.
..
_ صبح که چشامو باز کردم اولین چیزی که دیدم صورت آروم و کیوت آت بود که محکم بغلم کرده بود و یه لبخند به عرض شونه هاشم رو لبش بود.
چشم به ساعت روی میز افتاد.
ساعت ۷ صبح بود و یه ساعت بعد مامان و بابا بیدار میشدن.
..
+خواب باحالی دیدم.خواب دیدم با تهیونگ رفتم خرید و یه عالمه لباسای خفن گرفتم و تهیونگ هم هیچ اعتراضی به تنگ و کوتاه بودنش نکرد ولی حیف فقط یه خواب بود.
چطور بود؟🥲💗
آت:گفتم نمیخواد خودت سرما میخوری لعنتی
تهیونگ:تو تقریبا لختی کلا یه شرت و یه تیشرت داری
آت:میای بریم یا نه؟
....
+حاجی چرا منو قبول نکردی خیلی سرده.
اشکال نداره ممکن بود خودش سرما بخوره
خب بخوره بهتر از اینه که خودم سرما بخورم
اسکل یعنی چی بخوره ناسلامتی عشقته
اره عشقمه امروز قشنگ از خجالتم در اومد
تقصیر خودت بود چرا بایه مرد دیگه رقصیدی؟
اون اول رقصید به من چه.
ای بابا آخه کی با خودش بحث میکنه دیوونه؟
من و من
°
از پشت بغلش کردم که گرمم شده ولی مطمئنم که عین چی سرما خوردم ۱۰ دقیقه ای گذشت و الان جلو در بودیم.
تهیونگ:آت به مامان و بابا گفتم خونه هانولی نگران نیستن و اختمالا خوابیدن .آروم پشت سر من بیا که بیدار میشن
آت:اوکی مواظبم
+کفشامونو با دمپایی عوض کردیم و رو نوک پامون آروم آروم رفتیم سمت پله ها که با صدای مامان پشماموم ریخت
مامان:کجا بویدن؟ساعتو دیدین؟
تهیونگ:مامان گفتم که میرم آت و از خونه هانول بیارم.تازه ما دیگه بچه نیستیم که مگه نه آت؟
آت:هان؟اره چیزه مامان خونه هانول بودم اومدیم سر راه یه چیزی خوردیم واسه همین طول کشید
مادر:ببینمت آت!لب تو چرا پاره شده؟تهیونگ نگفتی چرا صورتت این وعضیه نکنه تصادف..
آت:نه مامان تصادف کجا بود تهیونگ از پله ها افتاد این طوری شد منم لبمو گاز گرفتم
تهیونگ:اینا چی بودن گفتی اسکل(زیر لب)
(بعدش یه لبخند ضایع)
مامان:باشه برین بخوابین فردا حرف میزنیم
آت:آها اوکی شب بخیر مامان
+این بار بدون هیچ احتیاط یا ترسی از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم که تهیونگ پشت سر من اومد تو
آت:کجا؟
تهیونگ:میخوام پیش تو بخوابم
آت:هنوز کارات یادم نرفته برو اتاق خودت
تهیونگ:چیزی مامان پتو مو شسته پتو ندارم
آت:اوکی من پتومو میدم بهت خودم سردم نیست
(عطسه)
تهیونگ:سرما خوردی؟بهت گفتم کتمو بپوش حرف گوش نمیدی که
_بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت .خودمم کنارش دراز کشیدم و پتو رو کشیدم رومون
آت:اسکل مامان بیاد ببینه چی فکر میکنه؟
تهیونگ:نمیاد نگران نباش اون کی اومده اتاقت؟
...
+از طرز خوابیدنش خیلی تعجب کردم.
خودشو پایین تر کشید و سرشو تکیه داد به قفسه سینم و چشاشو بست .مثل بچه ای که خودشو مشت میکنه تا تو بغل مادرش.
انرژی خودمم تموم شد و چشامو بستم و خوابیدم.
..
_ صبح که چشامو باز کردم اولین چیزی که دیدم صورت آروم و کیوت آت بود که محکم بغلم کرده بود و یه لبخند به عرض شونه هاشم رو لبش بود.
چشم به ساعت روی میز افتاد.
ساعت ۷ صبح بود و یه ساعت بعد مامان و بابا بیدار میشدن.
..
+خواب باحالی دیدم.خواب دیدم با تهیونگ رفتم خرید و یه عالمه لباسای خفن گرفتم و تهیونگ هم هیچ اعتراضی به تنگ و کوتاه بودنش نکرد ولی حیف فقط یه خواب بود.
چطور بود؟🥲💗
- ۴.۷k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط