ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت ۳۳۲ فصل ۳ )
مبل دراز کشیدم. گوشیم روي ميز ويبره رفت. خم شدم و برش داشتم. جیمین.. تند بازش کردم. نوشته بود:;همه چي مرتبه؟; براش نوشتم خیالت راحت..همه چی اینجا مرتبه...بچه ها و نیکول راحت خوابیدن; جواب داد: تو چرا بيداري؟ ; بغض به گلوم چنگ زد و لرزون نوشتم خوابم نمیاد همون لحظه زنگ زد. لرزون جواب دادم: بله.. اروم و زمزمه وار گفت:خوبي؟ لرزون و اروم گفتم اره.. جیمین-پ چرا خوابت نمیبره؟ تلخ گفتم نمیدونم. میخواستم شحاء باشم و با حداقا . تظاهر کنم .هستم
نفسم بند اومد و لرزون گفتم نه.. میخواستم شجاع باشم و یا حداقل تظاهر کنم هستم.. جیمین چیه؟ چرا نميخوابي؟ بگو بهم.. داغون زمزمه کردم: تصویر لیلی از جلوي چشمم کنار نمیره.. نفس عمیق و داغوني کشيد تند گفتم: چيزي نيست..تو برو بخواب...روز بدي بوده...حتماً خيلي خسته اي.. يخواي بیام اونجا؟ لبخندي روي لبم نشست و اروم گفتم جوزف بیشتر بهت نیاز داره. خيلي تلخ و مظلوم گفت:پس من چي؟ گنگ گفتم:تو چي؟ نفسش رو شدید بیرون داد و داغون گفت:هیچی.. دراز کشیدي؟
جیمین : -اگه ميترسي گوشي رو بزن رو ايفون بذار کنارت..من.. بيدار میمونم تا بخوابي.. لبخندي زدم و اشکم سر خورد پایین. اخ خداا... واقعا اینکارو میکنه؟ واقعا پشت خط میمونه تا بخوابم؟ از ذوق و شيريني لرزون گفتم باشه.. و سعی کردم از این توجه شیرینش سکته نکنم و گوشي رو زدم رو ایفون و کنارم گذاشتمش. صداي نفس هاش رو میشنیدم و این خیلی آرامش بخش بود.. انگار کنارم بود. کرده بودم و خیلی اروم نفس میکشیدم تا صداي نفسامو حبس نفس هاي اونو بشنوم.. تلخ گفتم فردا براي براي ليلي مراسم ميگيرين؟ جیمین-اره.. - جوزف خوبه؟ نفسش رو شدید بیرون داد و گفت: خوبه.. واقعا؟ جیمین خوب میشه.. خاک سرده.. همه زود فراموش میکنن 1.جیمین-خوب میشه.. خاک سرده.. همه زود فراموش میکنن.. درمونده گفتم: بعضی مرگها هیچ وقت فراموش نمیشن.. با تاکید گفت: همه مرگها یه روز فراموش میشن.. نفسمو گرفته بیرون دادم اما باور نکردم شاید درد مرگشون اروم بگیره اما بعضی آدمها رو هیچ وقت فراموش نميكني.. تند گفت: الا.. بله.. سکوتي کرد و بعد تلخ گفت: معذرت میخوام متعجب گفتم: چرا؟ گرفته گفت: متاسفم که مجبور شدي چيزايي رو ببيني و حس که حقت نیست.. قلبم گرفت از این همه توجه و محبتشر یه حیوون اینجور رفتار میکنه؟ نه.. جیمز قرار نبود اینطور بشه.. اصلا قرار نبود تو هیچ وقت جوزف رو ببيني.. اصلا قرار نبود تو اشوب هاي زندگيمو ببيني.. نفس عمیقی کشید. مهربون گفتم چيزي نيست..من خوبم.. گرفته گفت: میدونم..تو همیشه خوبي..
دیدگاه ها (۵۴)

الماس من پارت ۲۶نقطه : اسم مستعار جونگکوک ویلیام هست گفته با...

الماس من پارت ۲۷ویلیام سریع گوشی را از دستش ،گرفت چشمهایش با...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۳۱ فصل ۳ ) نيکول خيلي ناراحت و انگار پر...

ظهور ازدواج )( پارت۳۳۰ فصل ۳ )جیمین همونجور که انتظار داشتم...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۲ فصل ۳ ) سریع گازشو گرفت و راه افتاد...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۰ فصل ۳ ) چيز زيادي ازش نمیدونم پس اص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط