hi
چند_پارتی_جیهوپ
پارت چهار
🐿میخواستم از تعدادی ادم ربا شکایت کنم.. 🐔لطفا به افسر رسیدسگس به موارد ادم ربایی مراجعه کنید. 🐿ممنون. رفتم پیش اون یاروعه که گفتم براش داستان رو تعریف کردم عکس شماره پلاک رو بهش نوشت دادم.. رفتیم موارد راهنمایی رانندگی و دوربین هارو نگاه کردیم اخرین بار کنار یه مرکز خرید دیده شدن.. پلیسا گفتن حکم جلب و چند تا مدرک پیدا کنن دستگیرشون میکنن و باهام تماس میگیرن. تاکسی گرفتن و رفتم خونه رمز در رو زدم و وارد خونه شدم.. بودخوب دستپخت غذا تو خونه پیچیده بود.. نزدیک های وقت شام بود .. صدای خنده س ا/ت و دونگ جو مومد رفتم جلو تر و دیدم دارن بالشت بازی مکینن.. واقعا با یه بچه ازدواج کرده بودم و هنوز اونو بزرگ نکرده یه بچه دیگه اوردم و دنگ جو زد به شکم ا/ت و گفت :بلدم مامانی.. / ا/ت باخنده و کمی اخم بغلش کردو با صدای عجیبی گفت:چطور جرعت کردی مامان رو ببری.. خنده ای کردن که دونگ جو یه چی دم خگکوش ا/ت گفت ا/ت گفت:اعلام میکن وهیچکس از جاش تکون نخوره... /برگشت سمتم/اقایی خونه بودن سر و صدا وارد شدن.. دستام رو به حالت تسلیم واردم بالاو گفتم:شایدم صدای خنده ی دخترم و پسر کوچولوم زیاد بوده.. اجازه ی تکون خوردن داریم؟ 🦋ازادی سرباز. به خنده به سمتشون رفتم اومدم دستام رو بندازم پایین که گفت:من اجاره ندادم میندازیش پایین. 🐿باشه ولی... /لبم رو رسوندن به لباش و یونس ای روشون زدم و عقب رفتم 🦋جیهوپ.. دونگ جو🐿باید یاد بگیره.. بالاخره زن میگیره.. مگه نه پسر بابا؟ 🐬یه دختر گوشگل مثل مامان رو پیدا میکنم 🐿پیدا نمیکنی...زیباییی مادرت تکه. 🦋جیهوپ خدا ازت نگذره.. ا/ت ونگ جو رو گذاشت زمین و افتاد دنبالم بعد کلی دنبال بازی دست از سرم ور داشت شام خوردیم و بعد از خوابوندن دونگ جو و غر زدن هاش از بدن دردش رفتیم تو اتاق ا/ت رو بغل مردم و موهاشو نوازش کردم گفت:راستی کار های شکایت چی شد؟ 🐿گفتن باید حکم بگیرن.. مدرک جمع کنن تا بگیرنش.. احتمالا لازم شه مدارک پزشکی دونگ جو رو مه امروز گرفتیم ببرم.. تو بخواب گلم.. امروز خیلی خسته شدیم.. 🦋باشه.. /بعد چند دقه هردومون به خواب رفتیم بعد دو سه روز بهم زنگ زدن و گفتن گرفتشون. مرخصی ساعتی گرفتم و به ا/ت زنگ زدم که برسم ایستگاه پلیس. رسیدیم بهشون دیت بند زده بودنو وایساده بودن ماسک هاشون رو ور داشته بودن و جز دو سه نفرشون بقیه اشون بیست سال بیشتر سن نداشتن.. یقه ی کسی که وان روز پنجره رو داد پایین و گرفتم و گفتم:خجالت نمیکشی بچه ها رو میدزدی میزنی پولم میگیری فرق تو با حیون چیه شیبان اوما(داد) /بچه به شدت عصبیه. /اومدم مشتی توی دهنش خالی کنم که ا/ت بین منو اون قرار گرفتن منو کشید عقب قدش به زور تا زیر چونه ام میرسید ولی مثل مسکن بود
ادامه کامنت
پارت چهار
🐿میخواستم از تعدادی ادم ربا شکایت کنم.. 🐔لطفا به افسر رسیدسگس به موارد ادم ربایی مراجعه کنید. 🐿ممنون. رفتم پیش اون یاروعه که گفتم براش داستان رو تعریف کردم عکس شماره پلاک رو بهش نوشت دادم.. رفتیم موارد راهنمایی رانندگی و دوربین هارو نگاه کردیم اخرین بار کنار یه مرکز خرید دیده شدن.. پلیسا گفتن حکم جلب و چند تا مدرک پیدا کنن دستگیرشون میکنن و باهام تماس میگیرن. تاکسی گرفتن و رفتم خونه رمز در رو زدم و وارد خونه شدم.. بودخوب دستپخت غذا تو خونه پیچیده بود.. نزدیک های وقت شام بود .. صدای خنده س ا/ت و دونگ جو مومد رفتم جلو تر و دیدم دارن بالشت بازی مکینن.. واقعا با یه بچه ازدواج کرده بودم و هنوز اونو بزرگ نکرده یه بچه دیگه اوردم و دنگ جو زد به شکم ا/ت و گفت :بلدم مامانی.. / ا/ت باخنده و کمی اخم بغلش کردو با صدای عجیبی گفت:چطور جرعت کردی مامان رو ببری.. خنده ای کردن که دونگ جو یه چی دم خگکوش ا/ت گفت ا/ت گفت:اعلام میکن وهیچکس از جاش تکون نخوره... /برگشت سمتم/اقایی خونه بودن سر و صدا وارد شدن.. دستام رو به حالت تسلیم واردم بالاو گفتم:شایدم صدای خنده ی دخترم و پسر کوچولوم زیاد بوده.. اجازه ی تکون خوردن داریم؟ 🦋ازادی سرباز. به خنده به سمتشون رفتم اومدم دستام رو بندازم پایین که گفت:من اجاره ندادم میندازیش پایین. 🐿باشه ولی... /لبم رو رسوندن به لباش و یونس ای روشون زدم و عقب رفتم 🦋جیهوپ.. دونگ جو🐿باید یاد بگیره.. بالاخره زن میگیره.. مگه نه پسر بابا؟ 🐬یه دختر گوشگل مثل مامان رو پیدا میکنم 🐿پیدا نمیکنی...زیباییی مادرت تکه. 🦋جیهوپ خدا ازت نگذره.. ا/ت ونگ جو رو گذاشت زمین و افتاد دنبالم بعد کلی دنبال بازی دست از سرم ور داشت شام خوردیم و بعد از خوابوندن دونگ جو و غر زدن هاش از بدن دردش رفتیم تو اتاق ا/ت رو بغل مردم و موهاشو نوازش کردم گفت:راستی کار های شکایت چی شد؟ 🐿گفتن باید حکم بگیرن.. مدرک جمع کنن تا بگیرنش.. احتمالا لازم شه مدارک پزشکی دونگ جو رو مه امروز گرفتیم ببرم.. تو بخواب گلم.. امروز خیلی خسته شدیم.. 🦋باشه.. /بعد چند دقه هردومون به خواب رفتیم بعد دو سه روز بهم زنگ زدن و گفتن گرفتشون. مرخصی ساعتی گرفتم و به ا/ت زنگ زدم که برسم ایستگاه پلیس. رسیدیم بهشون دیت بند زده بودنو وایساده بودن ماسک هاشون رو ور داشته بودن و جز دو سه نفرشون بقیه اشون بیست سال بیشتر سن نداشتن.. یقه ی کسی که وان روز پنجره رو داد پایین و گرفتم و گفتم:خجالت نمیکشی بچه ها رو میدزدی میزنی پولم میگیری فرق تو با حیون چیه شیبان اوما(داد) /بچه به شدت عصبیه. /اومدم مشتی توی دهنش خالی کنم که ا/ت بین منو اون قرار گرفتن منو کشید عقب قدش به زور تا زیر چونه ام میرسید ولی مثل مسکن بود
ادامه کامنت
- ۴.۸k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط