در آغوش شیطان

"در آغوش شیطان"
---

Chapter: 1
Part: 22

ویو جیمین

گردنبند نقره‌ایم هنوز می‌لرزید.
نه از باد، نه از حرکت.
از چیزی که داشت نزدیک می‌شد.

رفتم سمت قفسه‌ی قدیمی، اون یکی که هیچ‌کس جز من نمی‌دونست پشتش چی هست.
یه دفتر خاک‌خورده رو بیرون کشیدم.
صفحه‌هاش پر از اسم‌هایی بود که نباید زنده می‌موندن.
و حالا... یه اسم جدید باید اضافه می‌شد.

جیمین (زیر لب): روزالین...

اسمش رو نمی‌شناختم، ولی حسش می‌کردم.
یه انرژی تازه، یه لرزش توی تاریکی.
نه مثل خون‌آشام‌ها، نه مثل انسان‌ها.
یه چیز بینابین.
یه چیز خطرناک.

صدای قدم‌ها توی راهرو پیچید.
در اتاقم باز نشد، ولی من می‌دونستم کیه.
جونکوک.

جیمین: بالاخره برگشتی، هوم؟

جونکوک (پشت در): باید باهات حرف بزنم.

لبخند زدم.
نه از روی شادی.
از روی آمادگی.

جیمین: بیا تو...
ببینیم قراره چی رو با هم بسوزونیم.
دیدگاه ها (۰)

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 23ویو جیمینجونکوک وارد ...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 24ویو جیمینجیمین: جونکو...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 21ویو جیهوپمهم نیست... ...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 20ویو جیهوپنور چراغ‌های...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط