در آغوش شیطان

"در آغوش شیطان"

---

Chapter: 1
Part: 24

ویو جیمین

جیمین: جونکوک، باید ازش دور بمونی.
اگه مادر و پدر بفهمن، بد می‌شه.
خیلی خوب می‌دونی تهش چیه.

جونکوک: آره ولی...
جیمین: ولی نداره.
خودتو می‌خوای برای کسی که دشمن ماست به کشتن بدی؟
خودتو؟

جونکوک: ......
جیمین: جونکوک، پس قبول کن.

جونکوک: ... هیی، باشه.
(رفت بیرون از اتاق)

جیمین: عجبااا... از دست این پسر. اوفف...
داشتم پیانو می‌زدم، کجا بودم؟
آها...

انگشت‌هام برگشتن روی کلاویه‌ها.
ولی ذهنم هنوز پیش اون دختر بود.
و جونکوک...
اون هیچ‌وقت گوش نمی‌ده.

---

ویو تهونگ

اوففف... چقدر گشنمههه.
وایسا ببینم... امروز شنیدم که بابام به جونکوک یه جنگلی معرفی کرده.

تهونگ: الفِروناااا! (کمی داد)

الفرونا در زد.
تهونگ: بیا داخل.

الفرونا اومد تو.
الفرونا: بله ارباب...
تهونگ: برو برام آدرس جنگل رو پیدا کن.
الفرونا: کدوم ج...
تهونگ: خودتو نزن به اون راه، برو! (داد)

الفرونا: چ... چش... چشم ارباب. (لرزون)
تهونگ: خوبه. دفعه‌ی دیگه خودتو بزنی به راه، خودم می‌کشمت. فهمیدی؟ (عربده)
الفرونا: ب... بله ارباب.
تهونگ: حالا می‌تونی بری.

الفرونا رفت بیرون.
تهونگ: عجبببب... فکر کردن من خرم؟ هه!

چند دقیقه بعد...

نگاهی به ساعت دستم کردم.
اوفف... پس این دختر کجاست؟

در زدن.
حسش کردم.
فهمیدم الفرونا‌ست.

اومد داخل.
و بهم گفت کجاست جنگل.
و رفت.
دیدگاه ها (۰)

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 23ویو جیمینجونکوک وارد ...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 22ویو جیمینگردنبند نقره...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 11ویو ته وونامشب هم مثل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط