رمان پسر دایی من

🦋رمان پسر دایی من 🦋
Part 29
#هامون
یک ماه گذشته ولی هنوز نفس دوست نداره منم ببینه
یه ماه هرشب میرفتم خونشون ولی اون در اتاقشو قفل می‌کرد خداروشکر که میتونم تو دانشگاه ببینمش ولی اپنجام بهم اهمیت نمیده
دیگه مطمئنم که عاشقش شدم ولی نفسو نمیدونم
میثل همیشه آماده شدم تا برم دانشگاه امروز دوزنگ با نفس کلاس داشتم امیدوارم باهام حرف بزنه
سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه روندم
وقتی رسیدم رفت اتاق خودم بعد ار چند دقیقه رفتم کلاس
چشم چرخوندم که دیدم نفس آخر کلاس نشسته
خانم بهداد بفرمایید میز جلو بشینید
بدون هیچ حرفی آمد و نشست روبه رو من تعجب کردم آخه توی این یخ ماه اصلا حرفمو گوش نمی‌داد
شروع کردم به تدریس
خب بچه ها امروز میخوام کوئیز بگیرم ازتون
چند تا سوال نوشتم و گفت بچه ها حل کنند تو دفتر
بعد از چند دقیقه گقتم
بچه ها وقت تموم خانم بهداد پاشو برکه هارو بگیر
نفس پاشود و برگه هارو جمع کرد و داد بهم
تا من برگه هارو تصیح میکنم کتابتونو در بیارید و بخونید
وقتی به برگه نفس رسیدم دیدم هیچی نوشته برگه خالیه خالیه
نگاش کردم که زیر چشماش پوف کرده و رنگ پریده
نگرانش شدم
لعنت بهت هامون
خانم بهداد میشه چند لحظه بیایید اینجا
که همه سراشونو بلند کردند ولی اهمیتی ندادم الان فقط نفس مهم بود
اومد بغلم وایساد و گفت به استاد
آروم گفتم نفس چرا هیچی نوشتی
شونه ای بالا انداخت حال نداشتم
بعدشم برام مهم نیست که تو بهم چه نمره ایی میدی
و رفت نشست سرجاش
با حرص نگاش کردم دیگه شورشو در آورده بود
دیدگاه ها (۰)

🦋رمان پسر دایی من 🦋 Part30#هامونهوف باید با عمو حرف بزنم بع...

♡رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ ♡Part23#آیناز نمیدونم چقدر بهش خی...

♡رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ ♡PART22چون میدونستم آیناز میخواد ...

{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ }Part21جوابم مثبت یاتعحب گفت الان...

رمان جیمین ( سایه عشق پارت ۶)

رمان جیمین

𝐌𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲 🍷پارت : ۵ویو ا.تبا الارم گوشیم بیدار شدم رفتم دوش گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط