رمان خلافکار جذاب من
{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ }
Part21
جوابم مثبت
یاتعحب گفت
الان واقعا میگی
آره
یهو گرمی چیزیو رو لبام خس کردم که دیدم لبای ارسلانه
منم همراهیش کردم بعد از چند دقیقه ازهم جدا شدیم
ارسلان با نفس نفس گفت الان جدی دیکه
باخنده کفتم آره دیگه عشقم جوابم مثبته
باخنده بغلم کرد
آخ من فدات شم فندوقم
بع لبام خیره شدو.......
#صبح
#ارسلان
با نوری که به صورتم خورد چشمامو باز کردم تا خواستم بلند شم سنگینی چیزیرو رو سینم حس کردم
که دیدم آیناز سرش رو سینمه و سفت بغلم کرده
لبخنده زدم موهاشو بوسیدم
باورم نمیشه ابنازم دوستم داره
پرتقال خانم نمیخوایی بیدار شی
سرشو به سینم مالید و گفت
هممم
آخ من فدات شم
پاشو دیگه قربونت برم
چشماشو باز کرد و نگام کرد
صبح بخیر
لبخندی زدم و گفتم
صبح بخیر
از بغلم اومد بیرون و گفت برم دوش بگیرم و بیام
که گفتم باشه تا تو بیایی منم میرم میگم صبحانه رو آمده کنند
رفتم پایین که دیدم اردلان رو کاناپه نشسته و داره قهوه میخوره
صبح بخیر
گفتم صبح بخیر چرا دیشب شام نیومدی
Part21
جوابم مثبت
یاتعحب گفت
الان واقعا میگی
آره
یهو گرمی چیزیو رو لبام خس کردم که دیدم لبای ارسلانه
منم همراهیش کردم بعد از چند دقیقه ازهم جدا شدیم
ارسلان با نفس نفس گفت الان جدی دیکه
باخنده کفتم آره دیگه عشقم جوابم مثبته
باخنده بغلم کرد
آخ من فدات شم فندوقم
بع لبام خیره شدو.......
#صبح
#ارسلان
با نوری که به صورتم خورد چشمامو باز کردم تا خواستم بلند شم سنگینی چیزیرو رو سینم حس کردم
که دیدم آیناز سرش رو سینمه و سفت بغلم کرده
لبخنده زدم موهاشو بوسیدم
باورم نمیشه ابنازم دوستم داره
پرتقال خانم نمیخوایی بیدار شی
سرشو به سینم مالید و گفت
هممم
آخ من فدات شم
پاشو دیگه قربونت برم
چشماشو باز کرد و نگام کرد
صبح بخیر
لبخندی زدم و گفتم
صبح بخیر
از بغلم اومد بیرون و گفت برم دوش بگیرم و بیام
که گفتم باشه تا تو بیایی منم میرم میگم صبحانه رو آمده کنند
رفتم پایین که دیدم اردلان رو کاناپه نشسته و داره قهوه میخوره
صبح بخیر
گفتم صبح بخیر چرا دیشب شام نیومدی
- ۲.۲k
- ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط