ازدواج قرار دادی
#ازدواج_قرار_دادی
پارت : 4
درحال توضیح دادن بود که متوجه یه اشکالی توی پروژه شدم
لیا : ببخشید میتونم چیزی بگم؟
مدیرعامل: بفرمایید
لیا : پروژتون یه مشکلی داره
که اون پسره که رو به روم نشسته بود یه خنده کوچیکی کرد نگام رفت روش که دهن باز کرده
جوگکوک : ببخشید ولی پروژه ما هیج اشکالی نداره
بلند شدم و رفتم سمت تخته هوشمند که عکس پروژه روش بود رو مو کردم سمت مدیرعامل
لیا : لطفا بشینید
مدیرعامل یه نگاهی به آقای جئون کرد و اونم با بالا و پایین کردن سرش و یه لبخند کوچیک روی لبش حرف منو تایید کرد
منتظر موندم که مدیرعامل بشینه تا شروع کنم
جئون : خب شروع کنین خانم کیم
سرمو به معنای تایید تکون دادم
لیا : خب...(حالا توضیح داده مثلا🌚)
اخرای توضیحم بود که اون پسره از جاش بلند شدو اومد جلو ، جلوم وایساد فقط داشتم نگاش میکردم... فازش چیبود؟... من که با دلیل براش سابت کردم مشکل داره پس چیمیگه؟
جوگکوک : لطفا کنار وایسین
رفتم کنار و منتظر حرفاش موندم
که شروع کرد به حرف زدن (حالا مثلا راجب پروژه حرف زد🌚)
حرفاش نشون میداد من اشتباه کردم
لبامو از هم فاصله دادم و گفتم
لیا : اما...
نذاشت حرف بزنم و گفت
جونگکوک : اما؟
لیا : اما من مطمئنم که این برای پروژه مشکل ایجاد میکنه اول باید این مشکل رو روی نقشه حل کنیم بعد روی کار ببریم چطور یه ساختمون رو میخواین بدون این کار درست کنین؟
جونگکوک : نیازی نیست همچین کاری کنیم این کار فقط وقتمون رو میگیره فقط کافیه این مشکلات رو روی کار درست کنیم تا بهتر بفهمیم!
حرفاش کاملا منطقی میومد دیگ چیزی برای گفتن نداشتم یه نگاهی به پدرم کردم و سر جام نشستم
جئون : خب بقیشم خودت میخوای توضیح بدی یا...
نذاشت حرف آقای جئون تموم بشه که
جونگکوک : فکر کنم بهتر باشه من بشینم که دچار سوء تفاهم نشه
و همزمان بهم نگاه کرد و اومد نشست سر جاش داشتم نگاش میکردم که یهو نگام کرد سریع نگام از نگاش برداشتم و دادم به مدیر عامل...
< I hope you enjoyed it🍻🤍 >
پارت : 4
درحال توضیح دادن بود که متوجه یه اشکالی توی پروژه شدم
لیا : ببخشید میتونم چیزی بگم؟
مدیرعامل: بفرمایید
لیا : پروژتون یه مشکلی داره
که اون پسره که رو به روم نشسته بود یه خنده کوچیکی کرد نگام رفت روش که دهن باز کرده
جوگکوک : ببخشید ولی پروژه ما هیج اشکالی نداره
بلند شدم و رفتم سمت تخته هوشمند که عکس پروژه روش بود رو مو کردم سمت مدیرعامل
لیا : لطفا بشینید
مدیرعامل یه نگاهی به آقای جئون کرد و اونم با بالا و پایین کردن سرش و یه لبخند کوچیک روی لبش حرف منو تایید کرد
منتظر موندم که مدیرعامل بشینه تا شروع کنم
جئون : خب شروع کنین خانم کیم
سرمو به معنای تایید تکون دادم
لیا : خب...(حالا توضیح داده مثلا🌚)
اخرای توضیحم بود که اون پسره از جاش بلند شدو اومد جلو ، جلوم وایساد فقط داشتم نگاش میکردم... فازش چیبود؟... من که با دلیل براش سابت کردم مشکل داره پس چیمیگه؟
جوگکوک : لطفا کنار وایسین
رفتم کنار و منتظر حرفاش موندم
که شروع کرد به حرف زدن (حالا مثلا راجب پروژه حرف زد🌚)
حرفاش نشون میداد من اشتباه کردم
لبامو از هم فاصله دادم و گفتم
لیا : اما...
نذاشت حرف بزنم و گفت
جونگکوک : اما؟
لیا : اما من مطمئنم که این برای پروژه مشکل ایجاد میکنه اول باید این مشکل رو روی نقشه حل کنیم بعد روی کار ببریم چطور یه ساختمون رو میخواین بدون این کار درست کنین؟
جونگکوک : نیازی نیست همچین کاری کنیم این کار فقط وقتمون رو میگیره فقط کافیه این مشکلات رو روی کار درست کنیم تا بهتر بفهمیم!
حرفاش کاملا منطقی میومد دیگ چیزی برای گفتن نداشتم یه نگاهی به پدرم کردم و سر جام نشستم
جئون : خب بقیشم خودت میخوای توضیح بدی یا...
نذاشت حرف آقای جئون تموم بشه که
جونگکوک : فکر کنم بهتر باشه من بشینم که دچار سوء تفاهم نشه
و همزمان بهم نگاه کرد و اومد نشست سر جاش داشتم نگاش میکردم که یهو نگام کرد سریع نگام از نگاش برداشتم و دادم به مدیر عامل...
< I hope you enjoyed it🍻🤍 >
۵.۴k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.