هم خونه ای (پارت ۱۸)
هم خونه ای (پارت ۱۸)
چند مین بعد
رفتیم داخل پارک جونگ کوک ازم خواست چند لحظه صبر کنم تا بره بلیط بگیره منم واستادم
یونگی ویو
به اجبار پدرم با لیا رفتم پارک دم در بودیم که چهره آشنایی رو دیدم ا.ت بود اونجا منتظر بود چند دقیقه گذشت که یک پسر از دور دوید سمتش بیشتر دقت کردم دیدم جونگ کوک هست لباساش دقیقا شبیه لباسای ا.ت بود دست ا.ت رو توی دستاش گرفت و رفتن داخل میخواستم به اینکه اونا باهم قرار میزارن فکر نکنم اما نمیشد اولا اونا آمده بودن شهر بازی جایی که بیشتر کاپلا میان دوما دست همو گرفتن سوما اونا لباسای پوشیدن که شبیه هم هستن یا به عبارت دیگه لباس کاپلی پوشیدن
من و لیا هم وارد پارک شدیم وسایلا رو یکی یکی میرفتیم تا اینکه نوبت چرخ و فلک شد چهار تا چهار تا میرفتن داخل که نوبت ماشد رفتیم داخل که دیدم جونگ کوک و ا.ت هم باما آمدن یعنی ما چهار تا باهم افتادیم ا.ت از دیدن من کاملا متعجب شد جونگ کوک هم همینطور هممون نشستیم جونگ کوک و ا.ت کنار هم نشستن و دستاشون توی دست هم بود همه ساکت بودن که لیا شروع کرد به حرف زدن
لیا . وای شما دوتا چه زوج کیوتی هستین خیلی بهم میاین حتی لباساتون هم شبیه هم هستن امیدوارم به زودی ازدواج کنین و صاحب بچه بشین
& امیدوار نباش
لیا . چی؟
& هیچی داشتم با خودم حرف میزدم
^ اوم اتفاقا ما دوتا به ازدواجم فکر کردیم به زودی باهم ازدواج میکنیم
ا.ت ویو
از این حرف جونگ کوک تعجب کردم ولی بعد فهمیدم چی شده جونگ کوک داره دروغ میگه تا حرس یونگی در بیاره
* اره راجب بچه هم فکر کردیم راستش من زیاد حالت تهوع میگیرم باید بریم بیمارستان ممکنه همین الان پدر و مادر باشیم
لیا . خوبه ایشالله همیشه پیش هم باشین
& ایشالله منم از دست تو خلاص بشم(اروم)
لیا . چیزی گفتی
& نه
بعد چند مین چرخ و فلک واستاد و من و جونگ کوک اول پیاده شدیم جونگ کوک دوباره دست منو گرفت
^ بریم بستنی بخوریم
* اره
رفتیم تا بستنی بخوریم یونگی و دوست دخترش هم انگار میخواستن بیان بستنی بخورن رسیدیم اونجا
* من بستنی طعم ....
^ میدونم طعم توت فرنگی میخوری
* واو
چند مین بعد
رفتیم داخل پارک جونگ کوک ازم خواست چند لحظه صبر کنم تا بره بلیط بگیره منم واستادم
یونگی ویو
به اجبار پدرم با لیا رفتم پارک دم در بودیم که چهره آشنایی رو دیدم ا.ت بود اونجا منتظر بود چند دقیقه گذشت که یک پسر از دور دوید سمتش بیشتر دقت کردم دیدم جونگ کوک هست لباساش دقیقا شبیه لباسای ا.ت بود دست ا.ت رو توی دستاش گرفت و رفتن داخل میخواستم به اینکه اونا باهم قرار میزارن فکر نکنم اما نمیشد اولا اونا آمده بودن شهر بازی جایی که بیشتر کاپلا میان دوما دست همو گرفتن سوما اونا لباسای پوشیدن که شبیه هم هستن یا به عبارت دیگه لباس کاپلی پوشیدن
من و لیا هم وارد پارک شدیم وسایلا رو یکی یکی میرفتیم تا اینکه نوبت چرخ و فلک شد چهار تا چهار تا میرفتن داخل که نوبت ماشد رفتیم داخل که دیدم جونگ کوک و ا.ت هم باما آمدن یعنی ما چهار تا باهم افتادیم ا.ت از دیدن من کاملا متعجب شد جونگ کوک هم همینطور هممون نشستیم جونگ کوک و ا.ت کنار هم نشستن و دستاشون توی دست هم بود همه ساکت بودن که لیا شروع کرد به حرف زدن
لیا . وای شما دوتا چه زوج کیوتی هستین خیلی بهم میاین حتی لباساتون هم شبیه هم هستن امیدوارم به زودی ازدواج کنین و صاحب بچه بشین
& امیدوار نباش
لیا . چی؟
& هیچی داشتم با خودم حرف میزدم
^ اوم اتفاقا ما دوتا به ازدواجم فکر کردیم به زودی باهم ازدواج میکنیم
ا.ت ویو
از این حرف جونگ کوک تعجب کردم ولی بعد فهمیدم چی شده جونگ کوک داره دروغ میگه تا حرس یونگی در بیاره
* اره راجب بچه هم فکر کردیم راستش من زیاد حالت تهوع میگیرم باید بریم بیمارستان ممکنه همین الان پدر و مادر باشیم
لیا . خوبه ایشالله همیشه پیش هم باشین
& ایشالله منم از دست تو خلاص بشم(اروم)
لیا . چیزی گفتی
& نه
بعد چند مین چرخ و فلک واستاد و من و جونگ کوک اول پیاده شدیم جونگ کوک دوباره دست منو گرفت
^ بریم بستنی بخوریم
* اره
رفتیم تا بستنی بخوریم یونگی و دوست دخترش هم انگار میخواستن بیان بستنی بخورن رسیدیم اونجا
* من بستنی طعم ....
^ میدونم طعم توت فرنگی میخوری
* واو
۶۸.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.