زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_9۸
دیانا _دست تو دست ارسلان رفتیم سمت اون قسمتی ک باید میرقصیدیم
آهنگ پخش شد و من و ارسلان شروع کردیم آروم آروم پاهامو اینور اونور میکردم ارسلانم بغلم میکرد خم میشدم تو بغلش (رقص پرنسسی، معروف)
بعد 20 مین رقص
پایان کارمون شد و ارسلان و من با بوسه ای رقص و تموم کردیم
همه دست زدن و جیغ و هورا
اونموقع ک میرقصیدیم فشفشه روشن شد و ابر هایی ک توسط دستگاهی تولید میشدن مارو پوشونده بودن ک جذابیت رقصمون افزوده میشد
بعدش دست تو دست ارسلان سنت رو ترک کردیم و مراسم نامزدی تموم شد همه تو حیات بودن و داشتن پذیرایی میشدن و کلا همهمه بود
من و ارسلان پشت یه میز با نیکا و متین و محراب و اولدوز و رضا و پانیذ وایساده بودیم و حرف میزدیم
نیکا _آقا ارسلان نمیخوای کمرشو ول کنی تموم شد مراسم نامزدیتون
متین و رضا و پانیذ و دیانا _🤍😹😹😹😹😹😹😹
ارسلان _چی شده نیکا خانم
تازه زندگیمو بدست
آوردم ولش کنم
متین _داداش خجالت نمیکشی پیش من
اولدوز _Anlamadığım ne dersin?چی میگین من نمیفهمم
ارسلان _ب من باشه داد میزنم تا اینو بگم
نیکا _هوس جرئت حقیقت کردی
😂😂😂😂😂
ارسلان _oldos Tartıştığımız bir şe yok.
اولدوز هیچی نشده داریم بحث و تبادل نظر میکنیم
اولدوز_Tamam, tamam, tamam.
باشه
محراب_چرا بهش دروغ میگی
ارسلان _دروغ نگفتم ک، میخوای کاملشو بیان کنی بفرما 😂😅
محراب _دیانا
دیانا _بله
محراب_بهت دروغ میگن چی میشه
دیانا _ب نظرت ارسلان دروغ میگه
محراب _آیییی حالا چرا پاشنه کفشتو میزنی ب پام
دیانا _حقته تا تو باشی ب ارسلان چرا بگی
ارسلان _آخ من قربونت بشم
نیکا _اوققق🤢😂😂😂😂
چرا اینقد شما لوسید
دیانا _در آینده خودتم اینجوری میشی
نیکا _خدانکنه
همه:😂😂😂😂😂
مامان دیانا _اینجا چ خبره بچه ها
نیکا _هیچی خاله سر ب سر ارسلان و دیانا میزاریم
مامان دیانا _😄😄😄😄
شما نمیخواید بیاید اینجا کمکمون
دیانا _چی شده مگ
مامان دیانا _ مامان بزرگ ارسلان
دارن رسومات رو میگن بیاید باید فردا پس فردا بریم خرید
دیانا و همه _اوک اومدیم
دیانا _همه رفتیم تو خونه پیش مامان بزرگ ارسلان ب ترکی حرف میزد ولی مامان ارسلان میگفت چ میگه
وقتی رفتم داخل اتاق اقوام ارسلان ریختم سرم و قربون صدقم رفتن
نشصتیم و ی رسومات گوش کردیم مامان ارسلان و متین اینقد بد با نیکا رفتار میکرد من میخواستم بزنمش ولی خیلی دوسش داشتم ولی این رفتارش آزار دهنده بود
زنداییم نیکا رو با خودش برد بیرون اتاق
منم کنجکاو شدم ولی بلید اتاق میموندم
.
.
.
.
.
زندایی دیانا _نیکا جان، من یه برادر دارم میخواستم بهت معرفی کنم
نیکا _عه، خب باشه
برادر زندایی دیانا _صلام ب خانم نیکا فلاحی
نیکا _صلام
برادره_از آشنایی باهاتون خوشحالم
نیکا _همچنین
برادره_لفرمایید یکم با هم حرف بزنیم
نیکا _چشم فقط ی خورده زودتر من باید برم
برادره_باشه
نیکا _یکم با هم راه رفتیم و از خودش تعریف کرد و گفت ازدواج نکرده و اینا اونا منم خودمو معرفی کردم
40 مین بعد 💜🌒
نیکا _ببخشید.............
برادره_یه افتخار بمن میدید
نیکا _اختیار دارید.
برادره_باشه با من برقصید
نیکا _عههه خب ن......
برادره _لطفا ن نیارید
نیکا _ باشه.....
منو بزور برد و یکم با هم رقصیدیم من میترسیدم متین مارو ببینه
متین _دیدم نیکا نیص رفتم دنبالش
خیلی وقت بود برنگشته رفتم حیات سرمو اینور اونور چرخوندم نبود همینجوری داشتم میگشتمش ک یهو
از شک بدنم ی لحظه سرد شد
#پارت_9۸
دیانا _دست تو دست ارسلان رفتیم سمت اون قسمتی ک باید میرقصیدیم
آهنگ پخش شد و من و ارسلان شروع کردیم آروم آروم پاهامو اینور اونور میکردم ارسلانم بغلم میکرد خم میشدم تو بغلش (رقص پرنسسی، معروف)
بعد 20 مین رقص
پایان کارمون شد و ارسلان و من با بوسه ای رقص و تموم کردیم
همه دست زدن و جیغ و هورا
اونموقع ک میرقصیدیم فشفشه روشن شد و ابر هایی ک توسط دستگاهی تولید میشدن مارو پوشونده بودن ک جذابیت رقصمون افزوده میشد
بعدش دست تو دست ارسلان سنت رو ترک کردیم و مراسم نامزدی تموم شد همه تو حیات بودن و داشتن پذیرایی میشدن و کلا همهمه بود
من و ارسلان پشت یه میز با نیکا و متین و محراب و اولدوز و رضا و پانیذ وایساده بودیم و حرف میزدیم
نیکا _آقا ارسلان نمیخوای کمرشو ول کنی تموم شد مراسم نامزدیتون
متین و رضا و پانیذ و دیانا _🤍😹😹😹😹😹😹😹
ارسلان _چی شده نیکا خانم
تازه زندگیمو بدست
آوردم ولش کنم
متین _داداش خجالت نمیکشی پیش من
اولدوز _Anlamadığım ne dersin?چی میگین من نمیفهمم
ارسلان _ب من باشه داد میزنم تا اینو بگم
نیکا _هوس جرئت حقیقت کردی
😂😂😂😂😂
ارسلان _oldos Tartıştığımız bir şe yok.
اولدوز هیچی نشده داریم بحث و تبادل نظر میکنیم
اولدوز_Tamam, tamam, tamam.
باشه
محراب_چرا بهش دروغ میگی
ارسلان _دروغ نگفتم ک، میخوای کاملشو بیان کنی بفرما 😂😅
محراب _دیانا
دیانا _بله
محراب_بهت دروغ میگن چی میشه
دیانا _ب نظرت ارسلان دروغ میگه
محراب _آیییی حالا چرا پاشنه کفشتو میزنی ب پام
دیانا _حقته تا تو باشی ب ارسلان چرا بگی
ارسلان _آخ من قربونت بشم
نیکا _اوققق🤢😂😂😂😂
چرا اینقد شما لوسید
دیانا _در آینده خودتم اینجوری میشی
نیکا _خدانکنه
همه:😂😂😂😂😂
مامان دیانا _اینجا چ خبره بچه ها
نیکا _هیچی خاله سر ب سر ارسلان و دیانا میزاریم
مامان دیانا _😄😄😄😄
شما نمیخواید بیاید اینجا کمکمون
دیانا _چی شده مگ
مامان دیانا _ مامان بزرگ ارسلان
دارن رسومات رو میگن بیاید باید فردا پس فردا بریم خرید
دیانا و همه _اوک اومدیم
دیانا _همه رفتیم تو خونه پیش مامان بزرگ ارسلان ب ترکی حرف میزد ولی مامان ارسلان میگفت چ میگه
وقتی رفتم داخل اتاق اقوام ارسلان ریختم سرم و قربون صدقم رفتن
نشصتیم و ی رسومات گوش کردیم مامان ارسلان و متین اینقد بد با نیکا رفتار میکرد من میخواستم بزنمش ولی خیلی دوسش داشتم ولی این رفتارش آزار دهنده بود
زنداییم نیکا رو با خودش برد بیرون اتاق
منم کنجکاو شدم ولی بلید اتاق میموندم
.
.
.
.
.
زندایی دیانا _نیکا جان، من یه برادر دارم میخواستم بهت معرفی کنم
نیکا _عه، خب باشه
برادر زندایی دیانا _صلام ب خانم نیکا فلاحی
نیکا _صلام
برادره_از آشنایی باهاتون خوشحالم
نیکا _همچنین
برادره_لفرمایید یکم با هم حرف بزنیم
نیکا _چشم فقط ی خورده زودتر من باید برم
برادره_باشه
نیکا _یکم با هم راه رفتیم و از خودش تعریف کرد و گفت ازدواج نکرده و اینا اونا منم خودمو معرفی کردم
40 مین بعد 💜🌒
نیکا _ببخشید.............
برادره_یه افتخار بمن میدید
نیکا _اختیار دارید.
برادره_باشه با من برقصید
نیکا _عههه خب ن......
برادره _لطفا ن نیارید
نیکا _ باشه.....
منو بزور برد و یکم با هم رقصیدیم من میترسیدم متین مارو ببینه
متین _دیدم نیکا نیص رفتم دنبالش
خیلی وقت بود برنگشته رفتم حیات سرمو اینور اونور چرخوندم نبود همینجوری داشتم میگشتمش ک یهو
از شک بدنم ی لحظه سرد شد
۳۲.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.