زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_9۶
مامان ارسلان _ساعتای 5 صب بلند شدم خیلی کار داشتیم یه مراسم رو به رسم ترکیه میرفتیم یه مراسم رو ب رسم ایران
رفتم سمت اتاق خواهرم بیدارش کردم ک بریم حیاط رو ب کمک افرادی ک تم رو تنظیم میکنن محیا کنیم برای مراسم نامزدی ب رسم ترکیه
ساعتای 6 بود افراد تنظیم تم اومدن
و شروع ب کار کردن
فقط افراد نزدیک میومدن
حلقه هارو ک خریده بودیم آماده کردیم ربان رو آماده کردین
و لباسامونو اماده کردیم و... و...
(ساعتای 9صب)
ارسلان _از خواب بلند شدم یکم تو جام تکون خوردم آفتاب ب چشم میخورد
دیگه کم کم بلند شدم ساعتمو نگاه کردم ساعت 9 بود رفتم صورتمو شستم و از اتاق اومدم بیرون
خمیازه ای کشیدم و یاد امروز افتادم بال در آوردم از خوشحالی
رفتم سمت حیاط واقعا تعجب کردم از زیبایی حیات
کلا با گل های رز و چراغ و پرده های زیبا پوشیده شده بود و مامانم و خالمم ک داشتن باهم حرف میزن
خاله ارسلان_Teyzenin aşkı, uyanıksın.
عشق خاله بیدار شدی
ارسلان _لبخندی زدم ک مامانم اومد جلو و از پیشونیم بوس کرد منم دستشو بوسیدم رفتم و تو حیات محو بوی گلا شدم
رفتم سمت حلقه ها و لبخندی مملو از خوشحالی زدم
با خاله و مامان رفتین سمت خونه تا صبحانه بخوریم و من بعدش برم دنبال دیانا ک بیارم اینجا
💚💜💜💜💜💚💜💜💜💜💚
دیانا _ساعتای 10 بود بیدار شدم
رفتم سمت دسشویی کارای مربوط انجام دادم و رفتم از اتاقم بیرون همه بیدار بودن ولی ناراحت
امروز روز عقدم بود ولی چرا ناراحتن
رفتم سمت مامانم
چی شده مامان
مامان دیانا _دخترم از اداره پلیس تماس گرفتن
دیانا _ممد فراروکرده 😨😨😨
مامان دیانا _ن دخترم مامان بزرگت
دیانا _چی شده
مامان دیانا _فهمیدیم مامان بزرگت همه نقشه هارو ریخته بوده و فهمیدیم مادر اصلی پدرت نیصت
و مادر عمه ناتنی ته
دیانا _چیییی 😶😳😨
مامان دیانا _نگران نباش اصلا اتفاقی تو جشن تو نمیفته دختر گلم فقط پدرت یکم حالش بد شده ب خاطر این قضیه چون یهویی فهمیده این زنه مامانش نیص
دیانا _زنه کجاص بابام کجاص
مامان دیانا _اون زنه اشغال رو میخواستن ببرن زندان ولی بخاطر عروسی تو بابات نذاش ببرنش
بابام تو اتاقش
دیانا _سریع رفتم اتاق بابام
درو زدم
بابای دیانا _بیا تو
دیانا _رفتم داخل
و به بابام صام دادم
بابای دیانا _تویی دخترم
دیانا _اره بابایی
بابا
بابای دیانا _جان دخترم.
دیانا _الان ناراحتی
بابای دیانا _دخترم اصلا ناراحت نباش امروز روز فرخنده ایه الان منو اینجور نبین خب طبیعیه بهم شک وارد شده ولی مطمئن باش خوشحالم
دیانا _بابا میخوای جشنو کنسل کنیم؟
بابلی دیانا _نه اصلااا دخترم سالهاست منتظر چنین روزیم حالا برو آماده شو ک الان میان میبرنتا
دیانا _چ عالی بابا
الان میرم فقط ناراحت نباشی
بابای دیانا _ب هیچ وجه عزیزم برو
دیانا _چشم
با خوشحالی رفتم از اتاقک بیرون ب مامانم گفتم اونم خوشحال شد همه صبحانه خوردیم نیکا من برد اتاقم و یکم آرايشم کرد و یه لباس پوشیدم
و با نیکا حاظر و آماده بودیم ک در زده شد با هم سوار ماشین ارسلان شدیم
ارسلان _سلام عزیزم
سلام نیکا
دیانا _سلامممم ب ارسلان
نیکا _صلام
ارسلان _خوشحالی
دیانا _نباشم الان ناراحتی تو
ارسلان _ب هیچ وجه من الان خوشحال ترین آدم دنیام
دیانا _😍
نیکا _لوسا ادا در نیارید 😑😑😑😂😍
ارسلان _من همش با خودمم آهنگ تمرین میکردم، رو آهنگ پلی کردم
و خوندم و ب دیانا اشاره میکردم
اونم خودشو لوس میکرد،
💛💚💛💚💛💚💛
مهربانم جانم نبضم ضربانم دست من نیصت عشقت افتاده ب جانم ای پری رو اسمت شد ورد زبانم قفل قلبم وا شد عشق تو دوا شد ب یه لبخند در دل طوفانی ب پا شد دلم انگار یک آن از سينه جدا شد
دیانا _ارسلان ک میخوند هی منو نشون میداد منم خودمو لوس میکردم نیکا هم اوق میزد 😂😂😂😂😂
دیانا _بعد 20 مین رسیدیم ب خونه ارسلان شون با هم پیاده شدیم ک مامان ارسلان و خالش و دختر خالشو دیدم ک جلوی در وایسادن و خیلی خوشحالن رفتم سمت شون بغلم کردم اینقد بوسم کردن نایی برام نموند
#پارت_9۶
مامان ارسلان _ساعتای 5 صب بلند شدم خیلی کار داشتیم یه مراسم رو به رسم ترکیه میرفتیم یه مراسم رو ب رسم ایران
رفتم سمت اتاق خواهرم بیدارش کردم ک بریم حیاط رو ب کمک افرادی ک تم رو تنظیم میکنن محیا کنیم برای مراسم نامزدی ب رسم ترکیه
ساعتای 6 بود افراد تنظیم تم اومدن
و شروع ب کار کردن
فقط افراد نزدیک میومدن
حلقه هارو ک خریده بودیم آماده کردیم ربان رو آماده کردین
و لباسامونو اماده کردیم و... و...
(ساعتای 9صب)
ارسلان _از خواب بلند شدم یکم تو جام تکون خوردم آفتاب ب چشم میخورد
دیگه کم کم بلند شدم ساعتمو نگاه کردم ساعت 9 بود رفتم صورتمو شستم و از اتاق اومدم بیرون
خمیازه ای کشیدم و یاد امروز افتادم بال در آوردم از خوشحالی
رفتم سمت حیاط واقعا تعجب کردم از زیبایی حیات
کلا با گل های رز و چراغ و پرده های زیبا پوشیده شده بود و مامانم و خالمم ک داشتن باهم حرف میزن
خاله ارسلان_Teyzenin aşkı, uyanıksın.
عشق خاله بیدار شدی
ارسلان _لبخندی زدم ک مامانم اومد جلو و از پیشونیم بوس کرد منم دستشو بوسیدم رفتم و تو حیات محو بوی گلا شدم
رفتم سمت حلقه ها و لبخندی مملو از خوشحالی زدم
با خاله و مامان رفتین سمت خونه تا صبحانه بخوریم و من بعدش برم دنبال دیانا ک بیارم اینجا
💚💜💜💜💜💚💜💜💜💜💚
دیانا _ساعتای 10 بود بیدار شدم
رفتم سمت دسشویی کارای مربوط انجام دادم و رفتم از اتاقم بیرون همه بیدار بودن ولی ناراحت
امروز روز عقدم بود ولی چرا ناراحتن
رفتم سمت مامانم
چی شده مامان
مامان دیانا _دخترم از اداره پلیس تماس گرفتن
دیانا _ممد فراروکرده 😨😨😨
مامان دیانا _ن دخترم مامان بزرگت
دیانا _چی شده
مامان دیانا _فهمیدیم مامان بزرگت همه نقشه هارو ریخته بوده و فهمیدیم مادر اصلی پدرت نیصت
و مادر عمه ناتنی ته
دیانا _چیییی 😶😳😨
مامان دیانا _نگران نباش اصلا اتفاقی تو جشن تو نمیفته دختر گلم فقط پدرت یکم حالش بد شده ب خاطر این قضیه چون یهویی فهمیده این زنه مامانش نیص
دیانا _زنه کجاص بابام کجاص
مامان دیانا _اون زنه اشغال رو میخواستن ببرن زندان ولی بخاطر عروسی تو بابات نذاش ببرنش
بابام تو اتاقش
دیانا _سریع رفتم اتاق بابام
درو زدم
بابای دیانا _بیا تو
دیانا _رفتم داخل
و به بابام صام دادم
بابای دیانا _تویی دخترم
دیانا _اره بابایی
بابا
بابای دیانا _جان دخترم.
دیانا _الان ناراحتی
بابای دیانا _دخترم اصلا ناراحت نباش امروز روز فرخنده ایه الان منو اینجور نبین خب طبیعیه بهم شک وارد شده ولی مطمئن باش خوشحالم
دیانا _بابا میخوای جشنو کنسل کنیم؟
بابلی دیانا _نه اصلااا دخترم سالهاست منتظر چنین روزیم حالا برو آماده شو ک الان میان میبرنتا
دیانا _چ عالی بابا
الان میرم فقط ناراحت نباشی
بابای دیانا _ب هیچ وجه عزیزم برو
دیانا _چشم
با خوشحالی رفتم از اتاقک بیرون ب مامانم گفتم اونم خوشحال شد همه صبحانه خوردیم نیکا من برد اتاقم و یکم آرايشم کرد و یه لباس پوشیدم
و با نیکا حاظر و آماده بودیم ک در زده شد با هم سوار ماشین ارسلان شدیم
ارسلان _سلام عزیزم
سلام نیکا
دیانا _سلامممم ب ارسلان
نیکا _صلام
ارسلان _خوشحالی
دیانا _نباشم الان ناراحتی تو
ارسلان _ب هیچ وجه من الان خوشحال ترین آدم دنیام
دیانا _😍
نیکا _لوسا ادا در نیارید 😑😑😑😂😍
ارسلان _من همش با خودمم آهنگ تمرین میکردم، رو آهنگ پلی کردم
و خوندم و ب دیانا اشاره میکردم
اونم خودشو لوس میکرد،
💛💚💛💚💛💚💛
مهربانم جانم نبضم ضربانم دست من نیصت عشقت افتاده ب جانم ای پری رو اسمت شد ورد زبانم قفل قلبم وا شد عشق تو دوا شد ب یه لبخند در دل طوفانی ب پا شد دلم انگار یک آن از سينه جدا شد
دیانا _ارسلان ک میخوند هی منو نشون میداد منم خودمو لوس میکردم نیکا هم اوق میزد 😂😂😂😂😂
دیانا _بعد 20 مین رسیدیم ب خونه ارسلان شون با هم پیاده شدیم ک مامان ارسلان و خالش و دختر خالشو دیدم ک جلوی در وایسادن و خیلی خوشحالن رفتم سمت شون بغلم کردم اینقد بوسم کردن نایی برام نموند
۳۴.۲k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.