smile
smile
part53
رفتم بیرون و با همگی سلام کردم
دویون: زن داداش خیلی وقت ازت خبر نداشتیم
ا/ت: میشه منو زن داداش صدا نکنید
دویون: چرا زن داداش یعنی چرا؟
ا/ت: بعد از اینکه جونگکوک برگشت تصمیم گرفتیم از هم جدا شیم همین
هیونو: به همین راحتی جدا شدید شما دوتا که خیلی همو میخواستین
ا/ت: نشد دیگه بچه بودیم او دوست میجون بود هروز میمومد خونمون باهاش صمیمی بودم فک کردم دوسش دارم او هم همینطور ولی الان بزرگتر شدیم دیگه واقعا فهمیدیم ازهم خوشم نمیاد جدا شدیم
هیونو:چطور تو دو سال بزرگ شدید تو که خیلی منتظرش بودی
ا/ت: ما دیگه جدا شدیم دیگه او دیگه نامزد داره قراره ازدواج کنه
دویون: چی؟ میخواد ازدواج کنه این قبل از جدایی شما بود یا بعدش؟
ا/ت: بعدش جونگکوک همچین ادمی نیست که بخواد خیانت کنه
دویون:اها یعنی اینقدر زود
ا/ت: من دیگه ازش خبر ندارم ولی خوشحال شدم
ساریو: ا/ت جان خوبی؟
ا/ت: اره خوبم من دیگه ازش جدا شدم حرفشو نزنین
هیونو: باشه ولش کن خب لیلی کجاست؟
ا/ت: تو اتاقشه میرم میارمش
هیونو: باشه
دویون: میجون از اشکی که تو چشماش جمع شده بود معلوم بود یه چیزی شده
میجون: حرف جونگکوک نزنید اینروزا حالش خوب نیست
نیسا: واقعا جدا شدن؟
میجون: اره یعنی ا/ت تو فرودگاه جونگکوک دیده با یه دختر میفهمه نامزد داره جونگکوک میاد میگه مامان و بابام مجبورم کردن و این چیزا بزاریو بعد بهتون میگم فقط پیش ا/ت چیزی نگید
هیونو: باشه
بورا: ا/ت لیلی اوردی؟
ا/ت: اره اومدم بفرمایید اینم گل دخترمون خوشگل خانم
لیلی: بابا
میجون: جانم بیا بغلم دختر خوشگلم
نیسا: میتونه حرف بزنه؟
ا/ت: نه تازه ها فقط بابا رو یاد گرفته من میخواستم کلمه اول بهش عمه یاد بدم
بورا: عمه؟ سخت نیست
ا/ت: نه نیست اسون تر از مامانه
بورا: 😂
فردا
ا/ت: بورا من رفتم
بورا: کجا عزیزم؟
ا/ت: دنبال کار
بورا: باشه عزیزم خدافظ
ا/ت: خدافظ
نمیدونم کاری که دارم میکنم درسته یا نه برگه رو از جیبم در اوردم ادرس بود
یک ساعت بعد
رسیدم به اونجا با کلی استرس رفتم داخل
ا/ت: سلام
منشی: سلام
ا/ت: دفتر اقای جئون کجاست؟
منشی: طبقه اخر
ا/ت: باشه ممنون
منشی: بفرمایید تا راهنماییتون کنم
ا/ت: مرسی
رفتیم طبقه اخر
منشی: صبر کنید باهاشون هماهنگ کنم شما؟
ا/ت: من؟ خب هیچی ولش کن برمیگردم
منشی: باشه
برگشتم نتونستم برم رفتم بیرون از شرکت داشتم میرفتم چند نفر بهم زل زده بودن ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم برگشتم دوباره تو شرکت انگار داشتن میوندن دنبالم کم کم داشتن نزدیکم میشدن منم شروع کردم به فرار کردن سریع سوار اسانسور شدم رفتم داشتم از ترس میلرزیدم رفتم طبقه اخر اسانسور سریع رفت پایین فهمیدم واقعا دنبالم هستم
#فیک
#سناریو
part53
رفتم بیرون و با همگی سلام کردم
دویون: زن داداش خیلی وقت ازت خبر نداشتیم
ا/ت: میشه منو زن داداش صدا نکنید
دویون: چرا زن داداش یعنی چرا؟
ا/ت: بعد از اینکه جونگکوک برگشت تصمیم گرفتیم از هم جدا شیم همین
هیونو: به همین راحتی جدا شدید شما دوتا که خیلی همو میخواستین
ا/ت: نشد دیگه بچه بودیم او دوست میجون بود هروز میمومد خونمون باهاش صمیمی بودم فک کردم دوسش دارم او هم همینطور ولی الان بزرگتر شدیم دیگه واقعا فهمیدیم ازهم خوشم نمیاد جدا شدیم
هیونو:چطور تو دو سال بزرگ شدید تو که خیلی منتظرش بودی
ا/ت: ما دیگه جدا شدیم دیگه او دیگه نامزد داره قراره ازدواج کنه
دویون: چی؟ میخواد ازدواج کنه این قبل از جدایی شما بود یا بعدش؟
ا/ت: بعدش جونگکوک همچین ادمی نیست که بخواد خیانت کنه
دویون:اها یعنی اینقدر زود
ا/ت: من دیگه ازش خبر ندارم ولی خوشحال شدم
ساریو: ا/ت جان خوبی؟
ا/ت: اره خوبم من دیگه ازش جدا شدم حرفشو نزنین
هیونو: باشه ولش کن خب لیلی کجاست؟
ا/ت: تو اتاقشه میرم میارمش
هیونو: باشه
دویون: میجون از اشکی که تو چشماش جمع شده بود معلوم بود یه چیزی شده
میجون: حرف جونگکوک نزنید اینروزا حالش خوب نیست
نیسا: واقعا جدا شدن؟
میجون: اره یعنی ا/ت تو فرودگاه جونگکوک دیده با یه دختر میفهمه نامزد داره جونگکوک میاد میگه مامان و بابام مجبورم کردن و این چیزا بزاریو بعد بهتون میگم فقط پیش ا/ت چیزی نگید
هیونو: باشه
بورا: ا/ت لیلی اوردی؟
ا/ت: اره اومدم بفرمایید اینم گل دخترمون خوشگل خانم
لیلی: بابا
میجون: جانم بیا بغلم دختر خوشگلم
نیسا: میتونه حرف بزنه؟
ا/ت: نه تازه ها فقط بابا رو یاد گرفته من میخواستم کلمه اول بهش عمه یاد بدم
بورا: عمه؟ سخت نیست
ا/ت: نه نیست اسون تر از مامانه
بورا: 😂
فردا
ا/ت: بورا من رفتم
بورا: کجا عزیزم؟
ا/ت: دنبال کار
بورا: باشه عزیزم خدافظ
ا/ت: خدافظ
نمیدونم کاری که دارم میکنم درسته یا نه برگه رو از جیبم در اوردم ادرس بود
یک ساعت بعد
رسیدم به اونجا با کلی استرس رفتم داخل
ا/ت: سلام
منشی: سلام
ا/ت: دفتر اقای جئون کجاست؟
منشی: طبقه اخر
ا/ت: باشه ممنون
منشی: بفرمایید تا راهنماییتون کنم
ا/ت: مرسی
رفتیم طبقه اخر
منشی: صبر کنید باهاشون هماهنگ کنم شما؟
ا/ت: من؟ خب هیچی ولش کن برمیگردم
منشی: باشه
برگشتم نتونستم برم رفتم بیرون از شرکت داشتم میرفتم چند نفر بهم زل زده بودن ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم برگشتم دوباره تو شرکت انگار داشتن میوندن دنبالم کم کم داشتن نزدیکم میشدن منم شروع کردم به فرار کردن سریع سوار اسانسور شدم رفتم داشتم از ترس میلرزیدم رفتم طبقه اخر اسانسور سریع رفت پایین فهمیدم واقعا دنبالم هستم
#فیک
#سناریو
۲۲.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.